از دلم پرسیدم غمگین ترین ترانه عالم کدام است؟ نگاهش را به دوردست ها دوخت، آرام گریست و این جمله را زمزمه کرد: غمگین ترین ترانه، حکایت دلی است که به خیال خود، محبت می ورزد و در عوض سیلی می خورد.
روزهای این عصر، روزهای عجیبی است. دانه های انار را در مشت می فشارم تا دستانم رنگ طبیعت به خود گیرد و قرمز بودن مرا باور کنند، اما به جرم چیدن انار محکومم می کنند. در پیچ و خم بازی های این زمانه که همه چیز رنگ ابهام دارد، چه سخت است ساده زندگی کردن و ساده فکر کردن.
پیرهنم رنگ خون گرفته بود، همه از من فرار می کردند که او قاتل است و کسی نیندیشید که شاید از کوه افتاده ای را کمک کرده باشم.
گرفته شده از وبلاگ www.pariroy.blogfa.com نوشته سید یعقوب حسینی
واقعا زیبا بود!
نوشته های او همیشه پر از احساس لطیفه خاصه خود اوست