پشت میز قمار دلهره عجیبی داشتم
برگی از حکم داشتم
و دیگر هر چه بود ضعیف و پایین
بازی شروع شد
حاکم او بود و من محکوم
همه برگ هایم رفتند و سر برگی بیش نماند
برگی از جنس وفا رو کرد من بالا تر امدم
بازی در دست من افتاد
عشق امدم با حکم عشوه و ناز برید
و حکم امد از جنس چشم سیاهش
زندگی
حکم پایین من بود و باختم ((mordab
زندگی رو دست کم گرفته!
زندگی غمکده ای بیش نبود٬بهر ما جز غم و تشویش نبود٬به کدام خاطره اش خوش باشم٬که کدام خاطره اش نیش نبود...
۳رتب
۳ورنچ