classmate

همکلاسی

classmate

همکلاسی

حکایت خدا وگنجشک

روزها گذشت و گنجشک با خدا هیچ نگفت .

فرشتگان سراغش را از خدا گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت: "می آیدو من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی ام که دردهایش را در خود نگه می دارد و سر انجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست .

"فرشتگان چشم به لب هایش دوختند ؛گنجشک هیچ نگفت و خدا لب به سخن گشود :

"با من بگو از آنچه سنگینی سینه ی توست.

"گنجشک گفت :

"لانه کوچکی داشتم ؛آرامگاه خستگی هایم بود و سر پناه بی کسی ام .تو همان را هم از من گرفتی . این طوفان بی موقع چه بود ؟چه می خواستی از لانه محقرم کجای دنبا راگرفته بود و سنگینی بغضی راه برکلامش بست.

سکوتی در عرش طنین انداز شد . فرشتگان همه سر به زمین انداختند.خدا گفت :

"ماری در راه لانه ات بود . خواب بودی .باد را گرفتم تا لانه ات را واژگون کند .آنگاه تو از کمین مار پر گشودی ."گنجشک خیره در خدایی خدا مانده بود .

خدا گفت:"چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنی ام بر خاستی ."اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود. نا گاه چیزی در درونش فرو ریخت .

های های گریه اش ملکوت خدا را پر کرد .


نظرات 5 + ارسال نظر
داداشی یکشنبه 9 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 21:51 http://dadasheee.blogfa.com

انگاره های داداشی ناگهان به روز شد

[ بدون نام ] دوشنبه 10 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 00:17

کاش به حکمت کارای خدا پی می بردیم واینقدر نمی گفتیم خدا مارو دوست نداره.............................

[ بدون نام ] دوشنبه 10 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:27

اقای حسینی داستانتون ربطی به در گذشت دوستمون اقای غریب زاده داره ؟

سلام.
زمانی که این پست رو گذاشتم اطلاعی از فوت آقای غریب زاده نداشتم یعنی فکر میکردم یه شوخی جدید هستش بچه ها شروع کردن.
تا دیشب که آقای خضری بهم زنگ زد و من به مهدی حسن زاده گفتم برود ترمینال کار اندیش ببینه واقعا چنین اتفاقی افتاده یا نه؟
خدا بکنه که این یه شوخی باشه همین رو میتونم بگم.
اقای غریب زاده دوست داشتنی مردی روشنفکر و متفکر بود خدایش بیامرزد.

[ بدون نام ] سه‌شنبه 11 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:29

اقای حسینی ما ملت مرده پرست زنده کشیم و بعد از مرگ انسانها تازه شروع می کنیم به تعریف کردنشون . ای کاش تا زمانی که زند ه ایم به فکر هم باشیم

سلام.
این رو قبول دارم ما آدما تا چیزی رو داریم قدرشو نمی دونیم همین که از دستش میدیم شروع میکنیم به تعریف دادن از اون چیزی که از دست میدیم.اما عقیده من چیز دیگری است فکر میکنم ما به این دلیل به نکوه داشت چیز های از دست رفته می پردازیم چون یه احساس کمبود داریم احساس میکنیم ما بسیار مدیون هستیم و نوعی خودمان رو وامدار اون میدونیم اما بعد از مدتی همه چیز باز عادی میشه و باز هم نسبت به انسانها بی تفاوتیم.انسان دارای ۲ بعد می باشد بعد بسیار لطیف و بعد بسیار خشک.حالا باید ببینیم از این بعد ها در کجا استفاده می کنیم.

فریبا سه‌شنبه 18 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 21:54

زیبا بود...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد