باز هم شعری زیبا از سیمین عزیز امیدوارم خسه نشده باشید
رفتم اما دل من مانده برِ دوست هنوز
می برم جسمی و، جان در گرو اوست هنوز
هر چه او خواست، همان خواست دلم بی کم و کاست
گرچه راضی نشد از من دل آن دوست هنوز
گر چه با دوری ی ِ او زندگیم نیست، ولی
یاد او می دمدم جان به رگ و پوست هنوز
بر سرو سینه ی من بوسه ی گَرْمش گل کرد
جان ِ حسرت زده زان خاطره خوشبوست هنوز.
رشته ی مهر و وفا شُکر که از دست نرفت
بر سر شانه ی من تاری از آن موست هنوز
بکشد یا بکشد، هر چه کند دَم نزنم
مرحبا عشق که بازوش به نیروست هنوز
هم مگر دوست عنایت کند و تربیتی
طبع من لاله ی صحرایی ی ِ خودروست هنوز
با همه زخم که سیمین به دل از او دارد
می کشد نعره که آرامِ دلم اوست هنوز...
حال کردم البته بعد از فکر
یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد /آنکس که یوسف به زر ناسره بفروخته بود
من خسته شدم هر چی شعر اینجا میذارین تکراریه واسم.یا فاضل نظریه یا سیمین خانوم.یه چیز جدید واسمون بذارین خب.ااااه
چه داند انکه.....
هم خودم حال کردم هم کناریم کلی ذوقید