پریروی پرده نشین

نحوه تهیه کتاب پریروی پرده نشین

مرکز پخش: انتشارات دستان

تهران - میدان انقلاب - خیابان اردیبهشت – خیابان وحید نظری – پلاک 282
تلفن: 66461021-021

این کتاب همچنین در وبگاه فروش کتاب پرشین بوک (http://www.iketab.comو  آدینه بوک (www.adinebook.com) نیز قابل تهیه است.

+نوشته شده در دوشنبه ۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۲ساعت۱۰ ب.ظتوسط سید |
سپاس

درود بر دوستان و همراهان این سالها،

عمر این وبلاگ به شش سالی میرسد و در این مدت، همراه دوستان و عزیزانی بودم از جنس مهر و مهربانی که  یادشان و نوشته شان همیشه برایم شیرین و دلنواز بوده است. بنا به گرفتاری های شخصی و فردی، مدتی از این صفحه دور خواهم بود برای همراهان خوب این سالها و لحظه ها بهترینها را آرزو میکنم.

+نوشته شده در سه شنبه ۱۴ مهر ۱۳۹۴ساعت۱۱ ق.ظتوسط سید |
روز مرد

برای رعایت عدالت در نگاهم به زن و مرد، قصد نداشتم برای روز مرد هم چیزی بنویسم، چرا که برای روز زن، نوشته ای را در این صفحه نگذارده بودم. در این میان یکی از دانشجوهای سالهای کمی دورم، که امروز زندگی را آغاز کرده است برایم نوشته ای فرستاده است. گفت که در یکی از بگو مگوهای کوچک زندگی، مرد خانواده نگاهش به مرد را را اینگونه توصیف کرده است. اگرچه این زوج جوان من را در ویرایش متن آزاد گذارده اند اما آن متن را بی کم و کاست در اینجا میگذارم.

مردها اسیرترین موجودات عالم اند و ابزاری ترین وسیله! عکس آن چه که در خصوص زنان چنین تصوری است.

ننگین ترین ترور تاریخی به تحریک معشوقه‌ای و دلبستگی و دل ویرانی مردی صورت گرفت!

عمرشان کوتاهتر است و زودتر دستخوش حوادث می‌شوند!!!

تأمین مخارج زندگی وظیفه شان است، و استوارکردن سقف روی ستون‌های لرزان زانوهاشان برای آرمیدن کنار معشوقه شان بدیهی ترین وظیفه آن هاست!

رغبت شان به زنان بیمارگونه و جنون وار است و این در حالی است که او فقط در حسرت و تشنگی و ولع سهم بیشتری دارد...

سراسر خواهشند و محکوم به زورگویی... فریادهای بی گاه آن‌ها فقط پاسخی به احساس عجزشان در برابر جنس توست!

محکوم به بی عفتی اند در هر تقابلی که پیش می‌آید با هر زن!

اگر سیلی خورد در مقابل ش حق ندارد سیلی بزند چونکه محکوم به قوی تر بودن اند!

باید تکیه گاه و پاسخگوی ناملایمات باشند...و اینها وقتی شکل فاجعه به خود می‌گیرد که باید تمام بار مسئولیت فرزندشان را به دوش بکشند تنها به این بهانه که پدر هستند!

گریه کردن برایشان ننگ است چون مرد که گریه نمی‌کند! حتی وقتی درد غم سینه شان را می شکافد...

فقط لبخندها و قهقه مستانه شان  درست‌ترین نگاه هاست و هرگاه که از شدت ناراحتی و فشارهای زندگی  اخم بر پیشانی می‌اندازد متهم به کج خلقی می‌شوند.

چه کسی تکیه گاه آنهاست وقتی که قادر به ادامه راه نیستند؟؟

بغض کردن از ابهت شان می‌کاهد پس بغض‌ها در دلشان زخمی عمیق می‌گذارد و لبخندی تلخ بر لبانشان شکل می‌گیرد..

 فقط یک نیم کره مغزشان  در آن واحد کار می‌کند و وقتی تماشا می‌کنند نمی‌شنوند پس محکوم به بی توجهی اند اما تو هم صحبت می‌کنی و هم می‌شنوی و هم  می‌بینی!!!

غده غیرت را  در گلویشان  خفه می‌کنند و باید لبخند بزنند و رفتارهای معشوقه شان را عادی و معمولی تلقی کنند تا محکوم به تحجر نشوند!!

عنصر عفت در او کم مایه است او اسماً پرده در است و تو ذاتاً محجوب تر و عفیف تری!

+نوشته شده در پنجشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۴ساعت۴ ب.ظتوسط سید |
نوروز ١٣٩٤

حس خوب با تو بودن را از سالي كه گذشت به سالي كه بوي امدنش مي ايد پيوند ميدهم؛ مثل همه سالهايي كه پا به پاي تو گذرانده ام.  گذر ايام را با تو دوست دارم؛ بودن در كنار احساس هاي كودكانه ات، مرا مست از نسيم بودن ميكند؛ 

عطر تو؛ نام تو، خنده هاي تو، مهر تو؛ لبخند تو و گلهايي كه برايم به هديه اورده اي را در باغ سال جديد خواهم كاشت همچون كشاورزي كه از درخت هاي خود قلمه ميگيرد تا شكوفه اي ديگر بارور شود، نو شدن سال جديد تنها دوست داشتن تو را بيشتر كرده است. 

نوروز ١٣٩٤

+نوشته شده در سه شنبه ۴ فروردین ۱۳۹۴ساعت۲ ب.ظتوسط سید |
سید

نمیتوانم دوست داشتنت را انکار کنم، با وجود اینکه دلم از تو بارانی است

نمیتوانم دوست داشتن منش و اخلاق تو را انکار کنم، اگرچه از آن عصبانی ام.

نمیتوانم عزیز بودن تو را انکار کنم، اگرچه ...

قهرمانم نیستی چون باور دارم عصر قهرمانان به سر آمده است. دیگر نمیخواهم بر عبای تو رنگ قداست و قهرمانی زنم، اما تو را به عنوان آدمی از جنس اخلاق و مهربانی، دوست دارم. بر این باورم که زمین ما و زمان ما به آدمیانی از جنس تو محتاج است. دوستت دارم سید، تو را، لبخندت را، نگاهت را و اندیشه ات را.

+نوشته شده در پنجشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۹۳ساعت۱۲ ق.ظتوسط سید |
آرزویی ساده
دوستی دارم از جنس مهر، چند روز پیش که او را در دانشکده دیدم کمی نگران روزهای در پیش رو بود. میدانم این روزها کمی دلش بارانی است.  این نوشته تقدیم به همه مهربانی او:

آرزویی ساده دارم  که بخندی مث آب

که بیایی مث یک هوای تازه

که بباری مث بارون

که ببخشی مث مهتاب

نورتو به شبهای تار

 

میدونی، که من غریبم

با همین دردای ساده

زندگی کمی عجیبه، کمی هم نه، خیلیم عجیب و سرده

شایدم من کمی دورم

دور از پوسته ی این شهر

دور از هیاهوی درد

چه بگویم، گاهی هست که درمیمونم

من کجا؟ اینجا کجا؟ دریا کجا؟

با توام ای مث بارون، مث مهتاب، مث آب

دور از این پنجره ها، فردا چه زیباست.

+نوشته شده در سه شنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۳ساعت۹ ق.ظتوسط سید |
ریاضیات
ای تمام لحظه های نشسته در یادم

جرعه جرعه می نوشمت

واژه واژه می خوانمت

روزم کلاس و شبم در کنار تو

 

ای نشسته در مردمک چشمم

برایت خواهم نوشت

از روزهای دور

که با تو به کلاس ریاضی میرفتم

میخندیدی و میگفتی تو کجا، ریاضی کجا؟ معادله کجا؟

خاطرت هست در کنار آن گل زیبای حیاط دانشکده

گفتم که ریاضیات همه دنیای من است

 

ای تمام خاطره کهنه ام

ای نشسته بر تارک زندگی ام

دوستت دارم بیش از آنی که بدانی

جرعه جرعه و واژه واژه

جرعه جرعه همچون پیک شراب

واژه واژه همچون آیه کتاب مقدس

+نوشته شده در چهارشنبه ۸ بهمن ۱۳۹۳ساعت۹ ق.ظتوسط سید |
رنگین کمان
برای "شدن" بایستی همه رنگها را به رسمیت بشناسی

برای راهی شدن بایستی رنگین کمانی شوی

و برای پرواز بایستی به وجود رنگین کمان در آسمان هستی اعتراف کنی

دنیا نه سپید است و نه سیاه و نه هیچ رنگ دیگری، دنیا تجلی رنگین کمان در آسمان هزار رنگ لحظه ها است.

+نوشته شده در دوشنبه ۲۹ دی ۱۳۹۳ساعت۱۲ ق.ظتوسط سید |
واژه
نه هر دوست داشتنی را میشود فریاد زد
و نه هر تنفری را میشود در قاب زندگی نقاشی کرد
واژه ها میتوانند خون به پا کنند
میتوانند کوه بسازند و فاصله ایجاد کنند
و میتوانند کوه ها و فاصله ها را ویران کنند
در هیبت هستی چیزی قدرتمندتر از واژه یافت نمی شود

+نوشته شده در چهارشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۳ساعت۱۱ ب.ظتوسط سید |
ساعت

از بیخ و بین این ساعت چیز خوبی نیست. خوش میگذرد نمیخواهی جابجا شود و دوست داری زمان در جا بزند. خوش نمیگذرد نگاهش میکنی و میگی لامذهب چرا تکون نمیخوری. این اختراع یکی از بدترین اختراعات بشر بوده است.

+نوشته شده در سه شنبه ۲۳ دی ۱۳۹۳ساعت۱۰ ق.ظتوسط سید |
گل نرگس شیراز

گام هایم در شب یلدایی خیال

با تو عاشقانه میرقصند

بودن در کنار خوبان زندگی ام چنان به وجد می آوردم

که سرخی دانه های انار را بر گونه ام می کشانم تا احساسش کنم

لبخند پسته های ناز سرزمین پدری ام را به لبانم میهمان میکنم

تا لبانم زیباتر شوند

و در رنگ زیبای قاچ های هندوانه مزرعه مادری ام زل می زنم

و بوی گل نرگس را میهمان ریه هایم می کنم

که خدایا سپاس

که همه هستند

 خانواده ام، دخترم، دوستانم و آنانی که من دوستشان دارم و دوستم دارند

خدایا سپاس برای دانه های انار برای شیرینی قاچ های هندوانه برای گل های زیبای نرگس شیراز و لبخندهای پسته سرزمین پدری ام

هوا بارانی بود و من و یلدا در شب یلدا  

در خیابان بی انتهای زندگی قدم زدیم

و عاشقانه رقصیدیم

+نوشته شده در دوشنبه ۱ دی ۱۳۹۳ساعت۸ ب.ظتوسط سید |
شوخی جدی با من

دانشجویان خوب انجمن علمی که بخشی از آنها در این ترم میهمان من در کلاس روش تحقیق هستند تصویر دوران کودکی من را به دانشجویان ارائه کردند تا ببینید چند نفر از دانشجویان میتوانند قیافه کودکی معلم خود را بشناسند و در میان شصت هفتاد نفری که در این مسابقه شرکت کردند تنها هشت نفر تصویر کودکی من را شناختند. جایزه این عزیزان پیش من محفوظ است. 

 
pgu1020.blog. ir
 
به لطف تلاش های آقای کمالی و سرکار خانم مصدق فیلمی چند دقیقه ای که منعکس کننده نگاه من به دانشجو هست تهیه شده و در وبلاگ انجمن قرار گرفته است (برای دیدن فیلم میتونید به لینک قرمز رنگ بالا وارد شوید). در همین جا از تمامی دانشجویانی که هیچگاه محبت شان را فراموش نخواهم کرد تشکر میکنم. محبت شما خوبان نسبت به این کوچکترین من را به این نتیجه میرساند که در انتخاب راه معلمی ام اشتباه نکرده ام.

در میان نوشتارشان گاهی "در واقع" گفتن های من توجه شان را جلب کرده است و گاهی نیز "از حوصله ای که به خرج دادید" و گاهی نیز "گلابتون" و "مش حسنقلی خان" گفتن های من در میانه درس روش تحقیق و مدیریت استراتژیک. شور و حال دانشجویانم و شیطنت های آنها را دوست دارم و امید وارم در میانه این معلمی و شاگردی، آینده ای بهتر برای همه ما رقم رخورد.

+نوشته شده در دوشنبه ۱۰ آذر ۱۳۹۳ساعت۸ ب.ظتوسط سید |
علم
در هواي گرگ و ميش يك شب زمستاني، دستانم را در دست فشرد و گفت ميداني استاد عزيز يك جمله ات من را به زندگي برگردانده است، در كلاس درس، دو بار به رسم مرد اعتدال با صداي رسا گفتي كه "دانشجويان خوبم! علم نه تنهاترين راه حل مشكلات بشر هست و نه لزوما بهترين راه" گويي طنين اين جمله لحظه هاي من را دگرگون كرده است و من را به "ستاره بيني و ستاره شناسي" پيوند داده است و چه لذتي ميبرم از اين زندگي. در زير لامپ كم نور حياط دانشگاه به صورتش نگريستم و به دستانش كه در دستم بود و گفتم "خوشحالم".

+نوشته شده در یکشنبه ۱۳ بهمن ۱۳۹۲ساعت۸ ق.ظتوسط سید |
تب

بار نخستی بود که او را می دیدم. کنارم نشست و بی حاشیه از افکارش گفت. از رویاهای خوب و بدش.  گفت که حالش خوب نیست و تب دارد. نگاهش کردم و گفتم : "نگران نباش. وقتی تب داری یعنی روحت سالم است و در مقابل یک ناخوشی، مقاومت می کند."  

+نوشته شده در سه شنبه ۱۷ دی ۱۳۹۲ساعت۱۱ ب.ظتوسط سید |
پژوهش و پژوهشگری
پژوهش در این دیار کمی غریب است مثل خیلی از پدیده های ریز و درشت دیگر در این دیار. یکی دو دوز گذشته کمی آزرده خاطر بودم ولی صادقانه اعتراف میکنم که الان خوبم و به دور از هر نگرانی و دل آزردگی. در بررسی های دانشکده و دانشگاه پرونده پژوهشی من و سایر همکاران بررسی شد و  من با صد و شصت و دو امتیاز به عنوان پژوهشگر دانشگاه از طرف دانشکده معرفی شدم و همکار پس از من، با شصت امتیاز فاصله به عنوان نفر دوم معرفی شد ، قرار شد در جلسه ای در دانشگاه در یکشنبه صبح از پژوهشگران تقدیر شود. 

شب قبل از آن در ساعت حدود یازده نیم پیامکی از طرف رییس دانشکده توجهم را جلب کرد که متاسفم ولی باید بگم که پژوهشگری شما منتفی شده است. با ایشان تماس گرفتم که ماجرا از چه قرار است، آیا اشتباهی امتیاز من بالا محاسبه شده است؟ گفتند که نه همه چیز درست است و حتی در امتیاز شما به کتابهای شما امتیازی داده نشده است. ولی نظر ریاست دانشگاه این است که چون اقای حسینی کلاسهایش را در دانشگاه فشرده کرده است این امتیاز به ایشان، امتیاز به بی نظمی در دانشگاه است و  اسم ایشان بایستی حذف شود. آن شب کمی بهم ریخته بودم که آیا این همه علاقه و دلسوزی من برای دانشجویانم و نیز برای دانشگاه بایستی اینچنین پاسخ داده شود. بهم ریختگی من نه از جهت بود که پژوهشگر برتر نشده بودم بلکه نامنصفانه بودن تصمیم آزارم میداد. 

صبح آن روز از فرط عصبانیت تصمیمم آن بود که کلاسهای آن روزم را تشکیل ندهم چرا که این سیستم ارزش آن را ندارد. به درب دانشکده رسیدم.  دو تن از دانشجویانم را دیدم که درب دانشکده منتظرم بودند و با شور و عشق به سمت من آمدند و من را به میهمانی لبخندهایشان بردند. لحظه ای در تصمیمم درنگ کردم که من نه برای پژوهشگر برتر شدن اینجانم. من به عشق بچه های تهمینه و رستم اینجایم به امید این شور و به امید این لبخندها اینجایم، به امید آنکه این جامعه، جایی بهتر برای زیستن همه ما باشد. به امید اصلاح امور جامعه اینجایم به امید عشق و ازادی و اعتدال. به کلاس وارد شدم و به مانند همیشه با لبخند درسم شروع کردم که:

؛؛حالتون خوبه، امیدوارم روز خوبی را شروع کرده باشید، بچه ها درس را تا کجا گفته ام .......؛؛

+نوشته شده در دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲ساعت۱۰ ب.ظتوسط سید |