classmate

همکلاسی

classmate

همکلاسی

درود و صد درود به مولانا

         موسی و شبان

 

 

دید موسی یک شبانی را به راه

کو همی گفت ای خدا و ای اله

ای خدای من فدایت جان من

جمله فرزندان و خان ومان من

تو کجایی تا شوم من چاکرت

چارقت"1 "دوزم زنم شانه سرت

تو کجایی تا که خدمتها کنم

جامه ات را دوزم و بخیه زنم

دستکت بوسم بمالم پایکت

وقت خواب آید بروبم جایکت!

حضرت موسی(ع) از آن مرد میپرسد ای مرد با که اینگونه سخن میگویی؟! وچوپان در پاسخ:

گفت با آنکس که مارا آفرید

این زمین و چرخ از او آمد پدید

گفت موسی:های خیره سر شدی

خود مسلمان ناشده کافر شدی

این چه ژاژست"2 "این چه کفراست و فشار

پنبه ای اندر دهان خود فشار

گند کفر تو جهان را گنده کرد

کفر تو دیبای دین را ژنده کرد

گرنبندی زین سخن تو حلق را

آتشی آید بسوزد خلق را

چوپان چون این حرفها را از حضرت موسی(ع)شنید.ناراحت از کار خود:

گفت ای موسی دهانم دوختی

وزپشیمانی تو جانم سوختی

جامه را بدرید و آهی کرد وتفت

سرنهاد اندر بیابان و برفت.

موسی پس از آن برای مناجات به کوه طور رفت.از خدای بزرگ به او ندا آمد که ای موسی این چه کاری بود که کردی هر چه زودتر بروچوپان را بیاب و از او معذرت بخواه!

وحی آمد سوی موسی از خدا

بنده مارا ز ما کردی جدا

تو برای وصل کردن آمدی

نی برای فصل"3"کردن آمدی

من نکردم خلق تا سودی کنم

بلکه تا بر بندگان جودی کنم

ما برون را ننگریم و قال را

ما درون را بنگریم و حال را

چونکه موسی این عتاب از حق شنید

در بیابان در پی چوپان دوید

عاقبت دریافت او را و بدید

گفت مژده ده که دستوری رسید

هیچ آدابی و ترتیبی مجو

هرچه میخواهد دل تنگت بگو

نظرات 2 + ارسال نظر
مهدی دوشنبه 22 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 22:31

از شعر خوشم نمیومد تا این شعرو خوندم

مجتبی شنبه 27 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 22:07

خیلی جالب بود
عالی بود
افرین بر مولانا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد