classmate

همکلاسی

classmate

همکلاسی

پست پستِ آخر


گفتم: «ای سلطان خوبان رحم کن بر این غریبگفت: «در دنبال دل ره گم کند مسکین غریب»
خفته بر سنجاب شاهی نازنینی را چه غمگر ز خار و خاره سازد بستر و بالین غریب
ای که در زنجیر زلفت جای چندین آشناستخوش فتاد آن خال مشکین بر رخ رنگین غریب
بس غریب افتاده است آن مور خط گرد رختگر چه نبود در نگارستان خط مشکین غریب
گفتم «ای شام غریبان طره شبرنگ تودر سحرگاهان حذر کن چون بنالد این غریب»
گفت «غریبا! آشنایان در مقام حیرتنددور نبود گر نشیند خسته و مسکین غریب»

 میم حرف اول محبت است آنجا که نام کوچک من آغار می شود...



فرصت گذشت و حرف دلم ناتمام ماند
نفرین و آفرین و دعا در گلو شکست

تا آمدم که با تو خداحافظی کنم
بغضم امان نداد و خدا... در گلو شکست

حرف نا تمام



حسرت همیشگی حرفهای ما هنوز ناتمام… تا نگاه می کنی: وقت رفتن است بازهم همان حکایت همیشگی ! پیش از آنکه با خبر شوی لحظه ی عزیمت تو ناگزیر می شود آی… ناگهان چقدر زود دیر می شود!


مادر

مادر تجلی خاص «رحمتی وسعت کل شی »خداوند  و یا به تعبیری نمود اسم رحیم(مهربان) او  و یکان موجودی است که با این اسم در ذات خود متعالی شده.

در این بحبوحه که همگان به عظمت مردان و به مردانگی سوگند یاد می کنند و حتی به خداوند هم صفت مردانه نسبت داده می شود من وقتی عظمت مهربانی (رحیم بودن) مادر رو  و آغوش نوازشگرش ،اشکهایش در هنگام فراق فرزندش و دردها و سوزهایش به هنگام خراش برداشتن محبوبش(فرزندش) می بینم با تمام وجودم دوست داشتم به عنوان مادر زاده می شدم . 

مادر تنها وجود و موجود اصیل باقی مانده در سرای نااصیل و مصنوع ماست.


گویند مرا چو زاد مادر پـسـتـان به دهان گرفتن آموخت

شب ها بر ِ گاهواری من بیدار نشست و خفتن آموخت

دستم بگرفت و پا به پا برد تا شیوه ی راه رفتن آموخت

یک حرف و دو حرف بر زبانم الـفـاظ نهاد و گفتن آموخت

لبخند نهاد بر لـب مـن بـر غـنچه ی گل شکفتن آموخت

پس هستی من ز هستی اوست تا هستم وهست دارمش دوست

یادش بخیر


 آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می کند      

                    در شگفتم من نمی پاشد ز هم دنیا چرا


              

                          

درد

درد های من نگفتنی
دردهای من نهفتنی است

درد های من
گرچه مثل درد های مردم زمانه نیست
درد مردم زمانه است
مردمی که چین پوستینشان 
مردمی که رنگ روی آستینشان
مردمی که نام هایشان
جلد کهنه ی شناسنامه هایشان
درد می کند...

همه چیزم را مدیون اشکم

در تنهایی خود لحظه ها را برایت گریه کردم
در بی کسیم برای تو که همه کسم بودی گریه کردم
در حال خندیدن بودم که به یاد خنده های سرد و تلخت گریه کردم
در حین دویدن در کوچه های زندگی بودم که ناگاه به یاد لحظه هایی که بودی و اکنون نیستی ایستادم و آرام گریه کردم.

همه چیزم را مدیون اشکم

دلم گرفته و پناهی جزء او ندارم

ممکن است گاهی گریه کنم ولی 

 

 

                                    خداوند اینجاست

 

 

اشکهای مرا پاک می کند...چون...

 

 

                             قلب من خانه ی خداست

 

 

ممکن است گاهی بیفتم و بلغزم اما هرگز در سقوط تنها

نمی مانم

 

                       

 خداوند هست و مرا بلند می کند... چون...

 

 

                             قلب من خانه ی خداست

 

شاید گاهی رنج بکشم اما هرگز در  این رنج کشیدن تنها 

نمی مانم

 

  پروردگار مرا از رنجها رها می کند...چون...

 

 

                           قلب من خانه ی خداست

 

خوشحالم برای اینکه میدانم هرگز تنها نیستم

 

خداوند همواره با من است...چون... 

  

 

                       قلب من خانه ی خداست...  


 پروردگارا : 

      در جا ییکه آسیب است / بگذار من بذر بخشش باشم !

      در جاییکه شک نهفته  / بگذار من بذر ایمان باشم !

      در جاییکه یاس خفته بگذار من بذر امید باشم !

      در جاییکه تاریکی است / بگذار نور باشم !

      در جاییکه اندوه نهفته / بگذار بذر شادی باشم !

                             ای سالار بزرگ

     این نعمت را به من عطا کن که : پیش از آنکه به دنبال درک شدن

      باشم ! درک کنم / پیش از آنکه به دنبال مهر باشم ! مهر بورزم !

      چرا که در بخشش است که می ستانیم و در بخشیدن است که

      بخشیده می شویم !ودر بودن است که درزندگی جاودان زنده میشویم.


در روزگاری که خدا مزده است

خداوندا این دل شکسته را جز دستهای مهربان تو درمانی نیست

واین دست بسته را مفتاحی جزء احسانت.

این بی دینان ژاپنی


این بی دینان ژاپنی!!
بعد از آن که خواندیم که چطور وقتی برق شهر قطع شد مردم داخل سوپر مارکتها و فروشگاههای بزرگ به آرامی و در تاریکی همه چیزهایی را که در سبد خریدشان قرار داده بودن سر جایشان برگرداندن و به آرامی از فروشگاهها خارج شدن ،
چیزی نگذشت که تمیزی و نظم کمپهای مردم سیل زده که توی ورزشگاههای شهر بنا شده بود توجه همه رو جلب کرد ، بعد دیدیم که مسئولان شهر جلوی مردم سجده می کنن و معذرت می خوان بخاطر اینکه ببخشید سونامی شد و ما نتونستیم بهتر از این بهتون سرویس بدیم.
چیزی نگذشت که عکس مدارس صحرایی شهر فوکوشیما منتشر شد ! با نهایت شرمندگی سالن ورزشی رو پارتیشن زده بودن و به صورت کلاسهای مجزا با حداکثر 15 دانش آموز در آورده بودن . نکته اش هم اینکه همه کلاسها یه ال سی دی 32 اینچی داشت. وزیر آموش و پرورششون هم توی رسانه ها ضمن کلی عذر خواهی قول داد که بزودی حداقل امکانات را برای دانش آموزان مهیا خواهد کرد. یعنی این چیزا رو تازه رو زیر حداقل می دونه! محاسبه کنین حداکثر رو.
چند روز قبل هم مطلع شدیم که پیرمردهای ژاپنی برای اینکه از قافله عقب نمونن یه سپاه مهندسین پیر تشکیل دادن و داوطلب شدن که برن فوکوشیما و در مهار نیروگاه کمک کنن تا جوونترها در معرض تشعشعات نیروگاه قرار نگیرن. چرا؟ چون نسبت به جوونها کمتر از عمرشون باقی مونده و اثرات ناگوار رادیواکتیو زمان کمتری در کشورشون باقی خواهد موند و خودشون هم زمان کمتری رنج و دردش رو تحمل خواهند کرد. همینقدر منطقی و بشر دوستانه
حالا هم که این خبر پایین در اومده که بفرمایید و بخونید
================
بازگرداندن میلیاردها ین پس از سونامی
به گزارش خبرگزاری آلمان، مردم ژاپن، که در ماه‌های گذشته، بحران سیل ، سونامی و نشت مواد رادیواکتیو را پشت سر گذاشته‌اند، بیش از سه و نیم میلیارد ین ( بیش از 45 میلیون دلار) پول را که در مناطق سیل زده یافته اند به دولت بازگردانده اند.
همچنین 5700 گاوصندوق پیدا شده پس از سیل که حاوی بیش از دو میلیارد ین بوده، به دولت داده شده است.
سخنگوی پلیس ژاپن اعلام کرد مردم و داوطلبان همچنان کیف پولهای پیدا شده را تحویل می دهند و تا کنون 96 درصد مبالغ پیدا شده، به صاحبانشان بازگردانده شده است.
این بی دینان ژاپنی..................

دلتنگى

دلتنگى؛ باز هم حضور سنگینش را تحمیلم میکند.

چه بنویسم از این همه روزها و لحظه هایى که به قول آینه در خود میشکنم اما غرور بغض نشکسته ام را به آهى سرد فرو مینشاند...

خسته میشوم از این همه غبار ...

دست تو ، دست مهربان و پاک و معصومت... اما کجاست؟؟؟ 
میترسم از من متنفر باشى...ببخش که اینقدر بى پروا سخن میگویم... 
نتوانستم دوست بدارم ... اما تو را دوست میدارم ... تو را که هرگز از دست نخواهم داد... 
و تو مهربانى را یادم دادى... 
روحم شکسته و خستست...درست مثل جملاتم... 
مثل کلماتى که در میان هق هق گریه بریده بریده میگویم... 

بگذار سبک شوم... 

ساعتها میگذرد ... 
به خود که مى آیم چشم هایم خیس خیس است... 
مدتها گریه نکرده بودم...


عشق تملک معشوق است و دوست داشتن تشنگی محو شدن در دوست.


جان جان آفرین

سلام 


وبلاگ محل حضور و ظهور  یک دلی است اونو دریابید.



 

بی تو(شما) مهتاب شبی باز از آن کوچه (وبلاگ)گذشتم

 .



 همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو  (شما)گشتم..............


وبلاگ نیازمند انگیزه ی صفری بودگی ما و شماست. 


هرچند در احوال جهان می

نگرم  


 حاصل همه عشرت است و باقی هیچ است.



این مطلبو گذاشتم که گذاشته باشم ویادی از وبلاگ

 و وبلاگیون داشته باشم.



میدانم نمی آیید ولی هر دم ز شوق 


سوی وبلاگ می آیم و هر سو نگاهی می کنم .


و اما بعد...

سلام

همان طور که می دونید ودوستان هم به اطلاع تون رسوندند من چند صباحی از خونه دور بودم والان هم نیازی به شرح الماجرا نیست چون میدونم دوستان انچه گفتنی است رو به همه انتقال دادند.              

  لکن انچه برای من و شما جای سواله تا جایی که حتی سوء ظن رو از دوست عزیزم علیرضای رعنا(که در نظرات مشهود و ملموسه) به من منتقل کرده همین معمای به اصطلاح پسرعموی منه که من و دوستانم هنوز نتونستیم اونو حل کنیم.                                                                                        ولی مطمئنم به اصطلاح پسر عموی من از دوستان مشترک هستش . که با اگاهی کامل  از عدم در دسترس بودن من در تابستان دست به تصمیم این شوخی ناشیانه  زده که احتمالا خودش هم فکر نمی کرده که بتونه تا این حد موفق  بشه.                                                هنوز من در کار دوستان عزیزم موندم وشگفت زد ه ام که چه طور این داستان رو نه تنها باور  بلکه سریع هم اونو رو علنی کردند. چرا که من چند بار بهشون گفتم که من تابستون در دسترس نیستم و جبرا هم هیچ امکان ارتباطی نخواهم داشت.

این چند روز که وبلاگ رو رویت کردم یک پسا مرگ که برا همه ناچارا اتفاق می افته رو تجربه کردم و هیچ وقت هم فکر نمی کردم که در زمان حیاتم مطلبی رو در توضیح مماتم شرح بدم  ولی در هر صورت:

 

ز سر غیب کس آگاه نیست قصه مخوان     

کدام محرم دل ره در این حرم دارد         

 

و در ادامه این شعر زیبا از حافظ؛عارف شهیر رو تقدیم همه ی خوبان می کنم:


پیش از اینت بیش از این اندیشهٔ عشّاق بود

مهرورزی تو با ما شهرهٔ آفاق بود

یاد باد آن صحبت شبها که با نوشین‌لبان

بحث سرّ عشق و ذکر حلقهٔ عشّاق بود

پیش ازین کاین سقف سبز و طاق مینا برکشند

 منظر چشم مرا ابروی جانان طاق بود

سایهٔ معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد

 ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود

حسن مهرویان مجلس گرچه دل می‌برد و دین

 بحث ما در لطف طبع و خوبی اخلاق بود

شعر حافظ در زمان آدم اندر باغ خلد

 دفتر نسرین و گل را زینت اوراق بود

کوروش یا اسلام؟

 نام کوروش کبیر به گفته نویسنده تفسیر قرن(تفسیر المیزان) علامه طباطبایی درقران  به نام رسول خدا امده و باید از این پس انرا کوروش نبی خواند.و از انجاییکه خود قران بین رسولان خود تفاوتی قایل نشده(لا نفرق بین احدهم) پس تفکیک کوروش از ایین اسلام فعلی ناصواب است.ونباید خرده گرفت به کسانی که باحماقت تمام برای خود شیرینی و ماندن نان به نرخ روز می خورند و بوقلمون صفت می شوند تا جایی که افتخار و تاریخ خود را به غیر(یهود) تقدیم می کنند.با  این زهد فروشی ها و ریا در تاریخمان زیاد روبه رو می شویم.به جملاتی از کتاب سازگاری ایرانی نوشته مهندس بازرگان توجه کنید:

 .... ضمنا نباید فراموش کرد که روح ایرانی چندان خالص و الهی و استوار بر پایه های محکم تقوی و حق پرستی نبوده است. در اشعار فارسی اسم خدا را زیاد می بینیم و همین طور در همان ابیات اسم می و معشوق را ... در شدید ترین دوران های تقدس و تشیع و در دربارهای صفویه و قاجاریه به حد اکثر شرابخواری  و عیاشی بر می خوریم .رفتاری که صفویه به مردم و حتی به افراد خاندان خود می کردند بی سابقه بوده است ... و البته خود را مروج تشیع و مخلص آستان ولایت می دانستند. پیاده از اصفهان تا مشهد می رفتند و گنبد و بارگاه تعمیر می کردند مرحوم مجلسی را وسیله دادند که آن دریای عظیم مجموعه روایات و اخبار را جمع کند ... ولی در مجلسشان به نوشته ی مورخین و به شهادت گچ بری ها و نقاشی های موجود به جای گیلاس قدح شراب خورانده می شد و شبهای جشن یک بازار قیصریه را با چراغانی و شراب و شیرینی پر از زن های مطرب طناز اختصاصا برای شاه قرق می کردند . این دوگانگی روح ایرانی یا جمع بین دیانت و معصیت را شاید هیچ ......)

 یادمان باشد که  اگر از چیزى و کسی و یا.....عصبانى هستیم مراقب باشیم، میراث گرانبهاى چندین و چندساله پدرانمان را از روى عصبانیت به زمین نزنیم...» منظورم فقه و احکام تهی از تحجر  اسلامی است.

مناظره

شعر « آزار » اثر سیمین بهبهانی:
یا رب مرا یاری بده ، تا سخت آزارش کنم
هجرش دهم ، زجرش دهم ، خوارش کنم ، زارش کنم

از بوسه های آتشین ، وز خنده های دلنشین
صد شعله در جانش زنم ، صد فتنه در کارش کنم

در پیش چشمش ساغری ، گیرم ز دست دلبری
از رشک آزارش دهم ، وز غصه بیمارش کنم

بندی به پایش افکنم ، گویم خداوندش منم
چون بنده در سودای زر ، کالای بازارش کنم

گوید میفزا قهر خود ، گویم بخواهم مهر خود
گوید که کمتر کن جفا ، گویم که بسیارش کنم

هر شامگه در خانه ای ، چابکتر از پروانه ای
رقصم بر بیگانه ای ، وز خویش بیزارش کنم

چون بینم آن شیدای من ، فارغ شد از احوال من
منزل کنم در کوی او ، باشد که دیدارش کنم

جواب ابراهیم صهبا به سیمین بهبهانی :

یارت شوم ، یارت شوم ، هر چند آزارم کنی
نازت کشم ، نازت کشم ، گر در جهان خوارم کنی

بر من پسندی گر منم ، دل را نسازم غرق غم
باشد شفا بخش دلم ، کز عشق بیمارم کنی

گر رانیم از کوی خود ، ور باز خوانی سوی خود
با قهر و مهرت خوشدلم کز عشق بیمارم کنی

من طایر پر بسته ام ، در کنج غم بنشسته ام
من گر قفس بشکسته ام ، تا خود گرفتارم کنی

من عاشق دلداده ام ، بهر بلا آماده ام
یار من دلداده شو ، تا با بلا یارم کنی

ما را چو کردی امتحان ، ناچار گردی مهربان
رحم آخر ای آرام جان ، بر این دل زارم کنی

گر حال دشنامم دهی ، روز دگر جانم دهی
کامم دهی ، کامم دهی ، الطاف بسیارم کنی


جواب سیمین بهبهانی به ابراهیم صهبا :

گفتی شفا بخشم تو را ، وز عشق بیمارت کنم
یعنی به خود دشمن شوم ، با خویشتن یارت کنم؟

گفتی که دلدارت شوم ، شمع شب تارت شوم
خوابی مبارک دیده ای ، ترسم که بیدارت کنم

جواب ابراهیم صهبا به سیمین بهبهانی:

دیگر اگر عریان شوی ، چون شاخه ای لرزان شوی
در اشکها غلتان شوی ، دیگر نمی خواهم تو را

گر باز هم یارم شوی ، شمع شب تارم شوی
شادان ز دیدارم شوی ، دیگر نمی خواهم تو را

گر محرم رازم شوی ، بشکسته چون سازم شوی
تنها گل نازم شوی ، دیگر نمی خواهم تو را

گر باز گردی از خطا ، دنبالم آیی هر کجا
ای سنگدل ، ای بی وفا ، دیگر نمی خواهم تو را

جواب رند تبریزی به سیمین بهبهانی و ابراهیم صهبا :

صهبای من زیبای من ، سیمین تو را دلدار نیست
وز شعر او غمگین مشو ، کو در جهان بیدار نیست

گر عاشق و دلداده ای ، فارغ شو از عشقی چنین
کان یار شهر آشوب تو ، در عالم هشیار نیست

صهبای من غمگین مشو ، عشق از سر خود وارهان
کاندر سرای بی کسان ، سیمین تو را غمخوار نیست

سیمین تو را گویم سخن ، کاتش به دلها می زنی
دل را شکستن راحت و زیبنده ی اشعار نیست

با عشوه گردانی سخن ، هم فتنه در عالم کنی
بی پرده می گویم تو را ، این خود مگر آزار نیست؟

دشمن به جان خود شدی ، کز عشق او لرزان شدی
زیرا که عشقی اینچنین ، سودای هر بازار نیست

صهبا بیا میخانه ام ، گر راند از کوی وصال
چون رند تبریزی دلش ، بیگانه ی خمار نیست



عتاب کردن شمس الدین عراقی ، رند تبریزی را:


ای رند تبریزی چرا این ها به آن ها می کنی
رندانه می گویم ترا ،کآتش به جان ها می کنی

ره می زنی صهبای ما ای وای تو ای وای ما
شرمت نشد بر همرهان ، تیر از کمان ها می کنی؟

سیمین عاشق پیشه را گویی سخن ها ناروا
عاشق نبودی کین چنین ، زخم زبان ها می کنی

طشتی فرو انداختی ، بر عاشقان خوش تاختی
بشکن قلم خاموش شو ، تا این بیان ها می کنی

خواندی کجا این درس را ، واگو رها کن ترس را
آتش بزن بر دفترت ، تا این گمان ها می کنی

دلبر اگر بر ناز شد ،افسانه ی پر راز شد ...
دلداده داند گویدش : باز امتحان ها می کنی

معشوق اگر نرمی کند ، عاشق ازآن گرمی کند!
ای بی خبر این قصه را ، بر نوجوان ها می کنی؟

عاشق اگر بر قهر شد ، شیرین به کامش زهر شد
گاهی اگر این می کند ، بر آسمان ها می کنی؟

او داند و دلدار او ، سر برده ای در کار او
زین سرکشی می ترسمت ، شاید دکان ها می کنی

از (بی نشان) شد خواهشی ، گر بر سر آرامشی
بازت مبادا پاسخی ، گر این ، زیان ها می کنی .

ترک شیرازی !!!

حافظ

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را

                            به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را

 


صایب تبریزی

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را

                    به خال هندویش بخشم سرو دست و تن و پا را

هر آنکس چیز می بخشد ز مال خویش می بخشد

                     نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را

 

 

 

ادامه مطالب و جوابیه های دیگر...

 

شهریار:

 اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را

                          به خال هندویش بخشم تمام روح و اجزا را


هر آنکس چیز می بخشد بسان مرد می بخشد

                          نه چون صایب که می بخشد سرو دست و تن و پا را


سرو دست و تن و پا را به خاک گور می بخشند

                          نه بهر ترک شیرازی که  برده جمله دلها را

 

 

امیر نظام گروسی در جواب حافظ میگه:

 

اگر آن کرد گروسی بدست آرد دل ما را 

                          به خال هندویش بخشم تن و جان و سر و پا را

جوانمردی بدان باشد که ملک خویشتن بخشی

                         نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را

 

البته موارد بالا بصورت رسمی و از قول شاعران شناخته شده بود .

 بهرحال داستان به اینجا ختم نشد و در گوشه کنار اشعاری را

 با مضامینی مشابه داریم

مثلا

 

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را

                  فدای مقدمش سازم سرودست و تن و پا را


من آن چیزی که خود دارم نصیب دوست گردانم

                  نه چون حافظ که میبخشد سمرقند و بخارا را

 

 

و یا دکتر انوشه با کمی ور رفتن با اشعار فوق گفته:

 

اگر آن مه رخ تهران بدست آرد دل ما را 

                                به لبخند ترش بخشم تمام روح و معنا را

سر و دست و تن و پا را به خاک گور می بخشند 

                               نه بر آن دلبر شیرین که شور افکنده دنیا را

 

 

سید حسن حاج سید جوادی در جواب به دکتر انوشه:


اگر میر کمانداران به دست آرد دل مارا

                               به ابروی خمش بخشم هزاران شعر زیبا را


تمام روح و معنا را به دست یار می بینم

                              چرا بخشم بر او چیزی که باید او دهد ما را                                     درادامه                                                                                                                                                                                                                                                             مگر مـن مـغـز خــر خــوردم در این آشفته بــازاری

                              کــه او دل را بــه دست آرد ببخشم مــن بــخارا را ؟


نه چون صائب ببخشم من سر و دست و تن و پا را

                             و نــــه چـــون شهریـــارانم بـبـخشم روح و اجــزا را

  
کـــه ایـن دل در وجـــود مــا خــدا داـند که می ارزد

                            هــــزاران تــــرک شیـراز و هـــزاران عشق زیــبــا را


ولی گــر تــرک شـیــرازی دهـد دل را به دست مــا

                            در آن دم نــیــز شـــایـــد مـــا ببخشیمش بـخـارا را


کــه مــا تــرکیم و تبریزی نه شیرازی شود چون مـا

                           بـــه تــبــریــزی هـمـه بخشند  سمرقـند و بـخـارا را

 

سلام

آمده‌ام که سر نهم عشق تو را به سر برم        ور تو بگوییم که نی نی شکنم شکر برم

آمده‌ام چو عقل و جان از همه دیده‌ها نهان      تا سوی جان و دیدگان مشعله نظر برم

آمده‌ام که ره زنم بر سر گنج شه زنم            آمده‌ام که زر برم زر نبرم خبر برم

گر شکند دل مرا جان بدهم به دل شکن         گر ز سرم کله برد من ز میان کمر برم

اوست نشسته در نظر من به کجا نظر کنم      اوست گرفته شهر دل من به کجا سفر برم

آنک ز زخم تیر او کوه شکاف می کند          پیش گشادتیر او وای اگر سپر برم

گفتم آفتاب را گر ببری تو تاب خود             تاب تو را چو تب کند گفت بلی اگر برم

آنک ز تاب روی او نور صفا به دل کشد    و آنک ز جوی حسن او آب سوی جگر برم

در هوس خیال او همچو خیال گشته‌ام           وز سر رشک نام او نام رخ قمر برم

این غزلم جواب آن باده که داشت پیش من     گفت بخور نمی‌خوری پیش کسی دگر برم

تقدیم به بزرگوارانی که در یافته اند:                                                                                        عشق اسطرلاب اسرار خداست            علت عاشق ز علت ها جداست