classmate

همکلاسی

classmate

همکلاسی

فریبا جون...دلمون برات تنگه

برای فریبای مهربون 

(زودی برگرد) 

مینا 

 

 

به او گفتم

 

 

 

به او گفتم:

اگر روزی از این ایّام بی فرجام

من مُردم

تو بعد از من چه خواهی کرد ؟

چه کس را جای من

بر سینه ی پر مهر و غمگینت

به آرامی بخوابانی و در گوشش

ز شیرینی آینده غزل خوانی ؟

اگر مُردم

تو بعد از من

چگونه پیکر سرد مرا بر خاک بسپاری ؟

چگونه بی وجود من

به زیر آسمان آبی ِ دنیا

به روی خاک این دنیا

قدم با شور بگذاری ؟

دلش لرزان ز عمق خستة جانش

به همراه هراسی در دو چشمانش

به چشمانم نگاهی کرد و با غم گفت:

اگر روزی از این ایّام بی فرجام

تنت سرد و دو چشم مهربانت بسته گردد

ز بغض رفتن دستان پر مهرت

نمی میرم ولی

همچون پرستویی که جفت خویش گم کرده

به زیر آسمان آبی دنیا

به روی خاک ِ پست و تیره ی دنیا

دو بالم را که می بندم

مثال عاشق و دیوانه و مجنون

به روی خاک می غلتم

و با اشک دو چشمانم

به روی ذره های خاک

می سازم نمادی از دو چشمانت

که همچون مردم براق چشمانت

میان ظلمت شبهای تنهایی

برایم "هستی" ام گردد

همان آرام جان من

همان دیوانه ام گردد . . .

به چشمانش نگه کردم

و قدر لحظه ای آن شب

برایش گریه هم کردم

و اکنون قدر یک لحظه

از آن قادر ، از آن رحمان

به قدرِ آسمان ، از او

چه عمری را طلب کردم!

که حتی قدر یک لحظه

کنارش بیشتر باشم

و قدر لحظه هایم را

فزون تر ، بهتر و دیوانه تر دانم

نظرات 7 + ارسال نظر
محبوبه (شیلات ) یکشنبه 15 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 00:34

حالا عزیزم شمالطف کن سرتو بذار زمینو بمیر ..ما برای بعدش یه فکری میکنیم ... مطمئن باش همیشه یکی بهتر از تو هم پیدا میشه .. که سرش را سخت بفشاریمو اندر .....بیب ..... و آب لمبوش کنیم .. و همچون پرستویی کنارش باشیم ... واو از من بگویید ..من از او.. و او دیوانه من ومن دیوانه او .... چیه کفت از این ذوق هنری برید.... من آدم متواضعیم برای همین بقیه ی شعرامو رو نمی کنم

چقد تو حرف میزنی دختر
کاری جز نظر گذاشتن تو این وبلاگ نداری؟
خودتو ضایع کردی دیگه.هی به این گیر میدی به اون گیر میدی
مواظب حرف زدنتم که نیستی
بهتر نیست به حرف داداشت گوش کنی و زیاد حرف نزنی....

علیرضا70 یکشنبه 15 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:43

اول اینکه مطلبه خیلی باحال بود...مخصوصا تیکه ی آخرش
دوم اینکه جواب این خانوم رو خوب دادی حرف دل ماها رو زدی...
سوم اینکه مگه فریبا کجاست؟؟؟
...

رفته خونه
ببخشید که تو وبلاگتون پست گذاشتم بچه ها
خیلی دلم براش تنگ شده بود نتونستم جلو خودمو بگیرم

مهرسا دوشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:50

غلط میکنه کسی به فریبای من اینجوری بگه.پررو......

[ بدون نام ] دوشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:51

خیلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی مطلب قشنگی بود!

فریبا دوشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 21:59

من فدات عزییییییییییییییززم٬مرسی که به یاد منی بهترین

طلیعه نوروزی سه‌شنبه 17 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:21

من شاعر این شعر هستم. ممنون از اینکه کار منو قابل دونستید تا به کسی هدیه کنید.
موفق باشید.

شعر خیلی قشنگ و پراحساسیه٬خوشحال میشم اگه کارای دیگتون هم بخونم.

mojtaba یکشنبه 22 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 22:07

اره چه خورموجیا همدیگرو تحویل میگیرین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد