classmate

همکلاسی

classmate

همکلاسی

دلتنگى

دلتنگى؛ باز هم حضور سنگینش را تحمیلم میکند.

چه بنویسم از این همه روزها و لحظه هایى که به قول آینه در خود میشکنم اما غرور بغض نشکسته ام را به آهى سرد فرو مینشاند...

خسته میشوم از این همه غبار ...

دست تو ، دست مهربان و پاک و معصومت... اما کجاست؟؟؟ 
میترسم از من متنفر باشى...ببخش که اینقدر بى پروا سخن میگویم... 
نتوانستم دوست بدارم ... اما تو را دوست میدارم ... تو را که هرگز از دست نخواهم داد... 
و تو مهربانى را یادم دادى... 
روحم شکسته و خستست...درست مثل جملاتم... 
مثل کلماتى که در میان هق هق گریه بریده بریده میگویم... 

بگذار سبک شوم... 

ساعتها میگذرد ... 
به خود که مى آیم چشم هایم خیس خیس است... 
مدتها گریه نکرده بودم...


عشق تملک معشوق است و دوست داشتن تشنگی محو شدن در دوست.


نظرات 4 + ارسال نظر
[ بدون نام ] سه‌شنبه 6 دی‌ماه سال 1390 ساعت 15:28

سلام. یه دونه علیرضا بود که مطلب میذاشت که اونم قهر کرده. علیرضا جونم قهر نکن. من ازطرف هر کی اذیتت کرده ازت معذرت میخوام. دوباره برگرد پیشمون.

علیرضای رعنای ما و شما برا هفته ی آینده با رویکردی احتمالا متفاوت قلم میزنه.(شاید دیگران نیز هم)
سعیمون بر اینه که با حفظ فرح و شادیمون ،کمی متفاوت البته با عقلانیت جدید و به دور از صفری بودگیمون قلم بزنیم.اصلا منظورم گذاشتن مطالب بی روح اقتصادی که گاها ویران کننده ی طبع لطیف ما و شماست نیست
( امة وسطاً ).

مهربون چهارشنبه 7 دی‌ماه سال 1390 ساعت 13:17

زیبا بود

خیلی دور خیلی نزدیک.... یکشنبه 11 دی‌ماه سال 1390 ساعت 00:51

عامو دکتر تو هم با این حرف زدنت...درست بگو بینیم چی میگی...تو دکتری ما که نیستیم!!!!!!!بابا درست بگو علی رضا اشتی کرده دوباره میخواد بیادوبلاگ،این که دیگه لفظ قلم صحبت کردن نمیخواد....علی رضا توبگو دروغ میگم؟؟؟؟؟(بله رو بگو دیگه.....راحتمون کن)البته ناگفته نماند علیرضا رفته گل بچینه

خوش به حال علیرضای رعنا که اینقد محبوبه.
اومدن علیرضا با من نگران نباش

فریبا دوشنبه 12 دی‌ماه سال 1390 ساعت 11:18

بابا عاااااااااشق بابا تملک معشوق مطلبه نازی بود ولی نظرات خیلی بی خود بود و جوابا هم بیخودتر

موافقم!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد