classmate

همکلاسی

classmate

همکلاسی

فرشته من

                                            
                                          تاج از فرق فلک برداشتن

        جاودان آن تاج بر سرداشتن :

در بهشت آرزو ره یافتن،

هر نفس شهدی به ساغر داشتن،

روز در انواع نعمت ها و ناز،

شب بتی چون ماه در بر داشتن ،

صبح از بام جهان چون آفتاب ،

روی گیتی را منور داشتن ،

شامگه چون ماه رویا آفرین،

ناز بر افلاک اختر داشتن،

چون صبا در مزرع سبز فلک،

بال در بال کبوتر داشتن،

حشمت و جاه سلیمانی یافتن،

شوکت و فر سکندر داشتن ،

تا ابد در اوج قدرت زیستن،

ملک هستی را مسخر داشتن،

برتو ارزانی که ما را خوش تر است :

لذت یک لحظه "مادر" داشتن !(فریدون مشیری 

)

روز مادر مبارک  

امیدوارم همیشه قدر مادرهایمان این فرشتگان روی زمین را بدانیم 

خداییش همین امروز بریید و دست مادراتون رو ببوسید 

ای کاش...

  تقدیم به روح متعالی دکتر غریب

شعر زیبای حمید مصدق و پاسخ زیبای فروغ فرخزاد به او

 

حمید شروع کرد و گفت :

تو به من خندیدی

 و نمی دانستی

من به چه دلهره از باغچه همسایه

 سیب را دزدیدم

باغبان از پی من تند دوید

سیب را دست تو دید

غضب آلود به من کرد نگاه

سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک

و تو رفتی و هنوز،

سالهاست که در گوش من آرام ،

                                              آرام

خش خش گام تو تکرار کنان ،

می دهد آزارم

و من اندیشه کنان

غرق در این پندارم

که چرا ،

       -  خانه کوچک ما

                             سیب نداشت

و فروغ پاسخ می گوید :

من به تو خندیدم

چون که می دانستم

تو به چه دلهره از باغچه همسایه

 سیب را دزدیدی

پدرم از پی تو تند دوید

و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه

پدر پیر من است

من به تو خندیدم

تا که با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم

بغض چشمان تو لیک

 لرزه انداخت به دستان من و

سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک

دل من گفت: برو

چون نمی خواست به خاطر بسپارد ،

 گریه تلخ تو را

و من رفتم و هنوز ،

 سالهاست که در ذهن من آرام ،

                                            آرام

حیرت و بغض تو تکرار کنان ،

می دهد آزارم

و من اندیشه کنان

 غرق در این پندارم

که چه می شد اگر ،

   -  باغچه خانه ما

                       سیب نداشت

گل خشکیده

بر نگه سرد من به گرمی خورشید

می نگرد هر زمان دو چشم سیاهت

تشنه ی این چشمه ام، چه سود، خدا را

شبنم جان مرا نه تاب نگاهت

 

جز گل خشکیده ای و برق نگاهی

از تو در این گوشه یادگار ندارم

زان شب غمگین که از کنار تو رفتم

یک نفس از دست غم قرار ندارم

 

ای گل زیبا، بهای هستی من بود

گر گل خشکیده ای ز کوی تو بردم

گوشه ی تنها، چه اشک ها که فشاندم

وان گل خشکیده را به سینه فشردم

 

آن گل خشکیده، شرح حال دلم بود

از دل پر درد خویش با تو چه گویم؟

جز به تو، از سوز عشق با که بنالم

جز ز تو، درمان درد، از که بجویم؟

 

من، دگر آن نیستم، به خویش مخوانم

من گل خشکیده ام، به هیچ نیرزم

عشق فریبم دهد که مهر ببندم

مرگ نهیبم زند که عشق نورزم

 

پای امید دلم اگر چه شکسته است

دست تمنای جان همیشه دراز است

تا نفسی می کشم ز سینه ی پر درد

چشم خدا بین من به روی تو باز است

فرشته من

دلم گرفته* واقعا مادرا بهترین پناهگاهن  

سلام دریا، سلام دریا، فشانده گیسو! گشوده سیما !

همیشه روشن، همیشه پویا، همیشه مادر، همیشه زیبا !

 

سلام مادر، که می تراود، نسیم هستی، زتار و پودت .

همیشه بخشش، همیشه جوشش، همیشه والا، همیشه دریا !

 

سلام دریا، سلام مادر، چه می سرائی؟ چه می نوازی ؟

بلور شعرت، همیشه تابان، زبان سازت، همیشه شیوا .

 

چه تازه داری؟ بخوان خدا را، دلم گرفته، دلم گرفته !

که از سرودم رمیده شادی، که در گلویم شکسته آوا !

 

چه پرسی ازمن: - « چرا خموشی؟ هجوم غم را نمی خروشی !

جدار شب را نمی خراشی، چرا بدی را شدی پذیرا ؟ »

 

- شکسته بازو گسسته نیرو، جدار شب را چگونه ریزم ؟

سپاه غم را چگونه رانم، به پای بسته، به دست تنها ؟

 

خروش گفتی ؟ چه چاره سازد، صدای یک تن، درین بیابان ؟

خراش گفتی ؟ که ره گشوده، به زور ناخن، ز سنگ خارا ؟

 

بخوان خدا را، دلم گرفته، دلم گرفته، دلم گرفته !

درین سیاهی، از آن افق ها، شبی زند سر، سپیده آیا ؟

***فریدون مشیری

 

تو بمان...

 همه می پرسند

  چیست در زمزمه مبهم آب

  چیست درهمهمه دلکش برگ

  چیست در بازی آن ابر سپید

  روی این آبی آرام بلند

  که تو را می برد اینگونه به ژرفای خیال

  چیست درخلوت خاموش کبوترها

  چیست در کوشش بی حاصل موج

  چیست در خندهء  جام

  که تو چندین ساعت

                       مات و مبهوت به آن می نگری

  نه به ابر 

  نه به آب

  نه به برگ

  نه به این آبی آرام بلند

  نه به این خلوت خاموش کبوترها

  نه به این آتش سوزنده  که لغزیده  به جام

  من به این جمله نمی اندیشم

  من مناجات درختان را هنگام سحر

  رقص عطر گل یخ را با باد

  نفس پاک شقایق را درسینه کوه

  صحبت چلچله ها را با صبح

  بغض پاینده هستی را در گندم زار

  گردش رنگ و طراوت را در گونه گل

  همه را می شنوم

                         می بینم

  من به این جمله نمی اندیشم

                         به تو می اندیشم

  ای سراپا همه خوبی

  تک و تنها به تو می اندیشم

  همه وقت

                         همه جا

  من به هر حال که باشم  به تو می اندیشم

  تو بدان این را تنها تو بدان

  تو بیا 

  توبمان با من تنها تو بمان

  جای مهتاب به تاریکی شبها تو بتاب

  من فدای تو

                     به جای همه گلها تو بخند

  اینک این من که به پای تو درافتاده ام باز

  ریسمانی کن از آن موی دراز

  تو بگیر

             تو ببند

                         تو بخواه

  پاسخ چلچله ها را تو بگو

  قصه ابر وهوا را تو بخوان

  تو بمان با من تنها تو بمان

  در دل ساغرهستی تو بجوش

  من همین یک نفس ازجرعه جانم باقی است

  آخرین جرعهء این جام تهی را تو بنوش.

                                             فریدون مشیری                                   

دل نوشته

                منظومه ها




 پس این ها همه اسمش زندگی است

 دلتنگی ها دل خموشی ها ثانیه ها دقیقه ها

حتی اگر تعدادشان به دو برابر آن رقمی که برایت نوشته ام برسد

ما زنده ایم چون بیداریم

ما زنده ایم چون می خوابیم

 و رستگار و سعادتمندیم

زیرا هنوز بر گستره ویرانه های وجودمان پانشینی

برای گنجشک عشق باقی گذاشته ایم

خوشبختیم زیرا هنوز صبح هامان آذین ملکوتی بانگ خروس هاست

سرو ها مبلغین بی منت سر سبزی اند

 و شقایق ها پیام آوران ایه های سرخ عطر و آتش

برگچه های پیاز ترانه های طراوتند

و فکر من

واقعا فکر کن که چه هولناک می شد اگر از میان آواها

بانگ خروس رابر می داشتند !

و همین طور ریگ ها

 و ماه

 و منظومه ها

 ما نیز باید دوست بداریم ... آری باید

زیرا دوست داشتن خال با روح ماست !
کل حسین پناهی

قدری تامل کنید

وصیت نامه حسین پناهی 

قبر مرا نیم متر کمتر عمیق کنید تا پنجاه سانت به خدا نزدیکتر باشم.
بعد از مرگم، انگشت‌های مرا به رایگان در اختیار اداره انگشت‌نگاری قرار دهید.
به پزشک قانونی بگویید روح مرا کالبدشکافی کند، من به آن مشکوکم!
ورثه حق دارند با طلبکاران من کتک ‌کاری کنند.
عبور هرگونه کابل برق، تلفن، لوله آب یا گاز از داخل گور اینجانب کیدا ممنوع است.
بر قبر من پنجره بگذارید تا هنگام دلتنگی، گورستان را تماشا کنم.
کارت شناسایی مرا لای کفنم بگذارید، شاید آنجا هم نیاز باشد!
مواظب باشید به تابوت من آگهی تبلیغاتی نچسبانند.
روی تابوت و کفن من بنویسید: این عاقبت کسی است که زگهواره تا گور دانش بجست.
دوست ندارم مردم قبرم را لگدمال کنند. در چمنزار خاکم کنید!
کسانی که زیر تابوت مرا می‌گیرند، باید هم قد باشند.
شماره تلفن گورستان و شماره قبر مرا به طلبکاران ندهید.
گواهینامه رانندگیم را به یک آدم مستحق بدهید، ثواب دارد.
در مجلس ختم من گاز اشک‌آور پخش کنید تا همه به گریه بیفتند.
از اینکه نمی‌توانم در مجلس ختم خودم حضوریابم قبلا پوزش می طلبم

البته ناگفته نمونه ما با اقای پناهی یه فامیلی دور هم داریم

دلنشین


امیدوارم لذت ببرید واقعا این جملات درس زندگی اند

زندگی چیست ؟

اگر خنده است چرا گریه میکنیم ؟

اگر گریه است چرا خنده میکنیم ؟

اگر مر گ است چرا زندگی می کنیم ؟

اگر زندگی است چرا می میریم ؟

اگه عشق است چرا به آن نمی رسیم ؟

اگه عشق نیست چرا عاشقیم
 

حق و باطل

اگر در صحنه حق و باطل نیستی، اگر شاهد عصر خودت و شهید حق بر باطل نیستی، هر جا که میخواهی باش. چه به شراب نشسته و چه به نماز ایستاده. هر دو یکیست
قضاوت

ای خدای بزرگ به من کمک کن تا وقتی می خواهم درباره ی راه رفتن کسی قضاوت کنم, کمی با کفش های او راه بروم

سلام

در شگفتم که سلام آغاز هر دیداریست ، ولی در نماز پایان است . شاید این بدین معناست که پایان نماز ، آغاز دیدار است .

هست و نیست

در بی کرانه زندگی دو چیز افسونم کرد: آبی اسمان که می ببینم و می دانم نیست و خدایی که نمی بینم و می دانم هست

شهرت

خدایا شهرت منی را که میخواهم باشم قربانی منی را که: میخواهند باشم نکند

اصلاح فکر

زمانی مصاحبه گری از معلم صداقت و صمیمیت دکتر علی شریعتی پرسید :

به نظر شما چه لباسی را به زن امروز بپوشانیم ؟

دکتر علی شریعتی در جواب گفتند : نمیخواهند لباسی بدوزید و بر تن زن امروز نمائید . فکر زن را اصلاح کنید او خود تصمیم میگیرد که چه لباسی برازنده اوست

ادمی

عده ای مثل قرص جوشانند؛ در لیوان آب که بیاندازیشان طوری غلیان کرده و کف می کنند که سر می روند اما کافی است کمی صبر کنی بعد می بینی که از نصف لیوان هم کمترند.
انسان


انسان عبارت است از یک تردید. یک نوسان دائمی. هر کسی یک سراسیمگی بلاتکلیف است.

مثنوی

احساس می کنم در این مثنوی بزرگ طبیعت مصرع هایی ناتمامیم . بودنمان انتظار یک بیت شدن .
خدا

خداوندا من با تما م کوچکیم یک چیز از تو بیشتر دارم و آن هم خدای است که من دارم و تو نداری

اندیشه
اگر قادر نیستی خود را بالا ببری همانند سیب باش تا با افتادنت اندیشه ای را بالا ببری .

پشتکار

برای شناکردن به سمت مخالف رودخانه قدرت و جرات لازم است وگرنه هر ماهی مرده ای هم میتواند از طرف جریان آب حرکت کند

چهره دل


هر کس بد ما به خلق گوید ما چهره دل نمی خراشیم ما خوبی او به خلق گوییم تا هردو دروغ گفته باشیم

عقل

خدایا هر که را عقل دادی ، چه ندادی؟ و هر که را عقل ندادی ، چه دادی؟؟؟

دنیا رو نگه دارید
می خواستم زندگی کنم ، راهم را بستند

ستایش کردم ، گفتند خرافات است

عاشق شدم ، گفتند دروغ است

گریستم ، گفتند بهانه است

خندیدم ، گفتند دیوانه است

دنیا را نگه دارید ، می خواهم پیاده شوم !دکتر.ش

زنده بودن

زنده بودن را به بیداری بگذرانیم که سالها به اجبار خواهیم خفت

دکتر شریعتی 

حسین
در عجبم از مردمی که خود زیر شلاق ظلم و ستم زندگی می کنند و بر حسینی می گریند که آزادانه زیست و آزادانه مرد.دکتر شریعتی
 
حقیقت

انسان مجبور نیست حقایق را بگوید ولی مجبور است چیزی را که می گوید حقیقت داشته باشد

خوشبختی

برای خوش بخت بودن به هیچ چیز نیاز نیست جز به نفهمیدن دکتر شریعتی.


خدایا

خدایــــــــــا سرنوشت مرا خیر بنویس

تقدیری مبارک

تا هرچه را که تو دیر می خوای زود نخواهم

وهرچه را که تو زود می خوای دیر نخوام


ارزش
ارزش انسان به اندازه حرف هایی هست که برای نگفتن دارد.

انسان..

انسان نقطه ای است بین دو بی نهایت . بی نهایت لجن و بی نهایت فرشته .بنگر به طرف کدام یک می روی
عشق

دکتر شریعتی:من هیچ گاه دوست داشتن خود را تا بالاترین قله های عشق پایین نمی آورم...
گناه

بیا گناه کنیم جایی که خدا نباشد..
انسانیت

انسان به اندازه ای که برخوردارتر است انسان نیست بلکه انسان به اندازه ای که خود را نیازمند تر حس می کند انسان است.
حسرت مرگ

خدایا! به من زیستنی عطا کن که در لحظه مرگ بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن گذشته است حسرت نخورم و مردنی عطا کن که بر بیهودگی اش سوگوار نباشم
خوشبختی

لحظه ها را گذراندیم که به خوشبختی برسیم؛ غافل از آنکه لحظه ها همان خوشبختی بودند.

کمال

انسان به اندازه ای که به مرحله انسان بودن نزدیک می شود ،احساس تنهایی بیشتری می کند
عشق
عشق مثل قایقی هست که در اعماق دریا غرق میشود ولی دوست داشتن

مثل قایقی هست که رو این دریا آرام به حرکت ادامه میدهد پس دوست داشته باشیم نه عاشق شویم

هنر

هنر تجلی غریزه آفریدگاری انسان است در برابر هستی که تجلی آفریدگاری خداست

ایمان

حقیقت همواره همان جایی است که ایمان هست

درون گرایانه

سرمایه های هر دلی حرف هایی است که برای نگفتن دارد.

 کتاب ناخوانده

هر انسان کتابی است در انتظار خواننده اش.

فهم

به من بگو نگو ، نمیگویم ، اما نگو نفهم ، که من نمی توانم نفهمم ، من می فهمم .

 

فهمیدن

انها(دشمنان)از فهمیدن تو می ترسند.از گاو که گنده تر نمیشوی می دوشنت و از اسب

که دونده تر نمیشوی سوارت میشوند و از خر که قوی تر نمیشوی بارت میکنند. انها از

فهمیدنتو میترسنددکتر شریعتی.

فرصت

روزی که بود ندیدم....روزی که خواند نشنیدم

روزی دیدم که نبود....روزی شنیدم که نخواند

 

پناهگاه ابدی


اگر تنهاترین تنهاها شوم باز خدا هست.او جانشین همه نداشتن هاست.نفرین و آفرین ها

بی ثمر است.اگر تمامی خلق گرگ های هار شوند و از آسمان هول و کینه بر سرم بارد تو

تنهای مهربان و جاوید و آسیب ناپذیر من هستی.ای پناهگاه ابدی !

تو میتوانی جانشین همه بی پناهی ها شوی.دکتر شریعتی

توحید

دایا من در کلبه حقیرانه خود کسی را دارم که تو در ارش کبریایی خود نداری

منچون تویی را دارم

وتو چون خود نداری
نیایش
خدایا : رحمتی کن تا ایمان ، نام ونان برایم نیاورد ، قوتم بخش تا نانم را؛ وحتی نامم را در خطر ایمانم افکنم.

تا از آنها باشم که پول دنیا می گیرند وبرای دین کار می کنند ؛ نه آنها که پول دین می گیرند وبرای دنیا کارمی کنند .

کسی را دوست میدارم..

خداوندا

از بچگی به من آموختندهمه را دوست بدارم

حال که بزرگ شده ام

و کسی را دوست می دارم

می گویند :

فراموشش کن

دلمون خوشه موشک میسازیم.............!!!!!

 

 پیشرفت این نیست که موشک های ۲۰ سال پیش روسیه رو با نام های کرار و...کپی بزنیم . 
این مطلب درباره ی یکی از مهمترین اختراعات قرن جدیده حتما درباره ی دیده شدن شی پرنده در اسمان چیز هایی شنیده ایدکه به این پدیده مربوط میشود . خواندنه این مطلب خالی از لطف نیست این پدیدهی هارپ هست  

به گزارش"خدمت"؛ از جمله «آلترانفو» و «لوپست»، بسیاری از دانشمندان پنج قاره معتقدند که زمین لرزه هائیتی (3/7ریشتر) به کمک سیستم آب و هوایی «هارپ» ایجاد شده و به کمک این سلاح مخوف است که «امپراتوری آمریکایی- صهیونیستی» نه تنها موجی خارق العاده از سرما را در اروپا پدید آورده تا تلاش های مخالفان جهانی با پدیده گرم شدن آب و هوای کره زمین را مسدود سازد، بلکه بلافاصله نیز زمین لرزه «ویرانگر» هائیتی را تدارک دیده تا ناوگان خود را با هدف نهایی اشغال کوبا و ونزوئلا، در دریای کارائیب مستقر سازد. 

گروهی دیگر از دانشمندان که آنها نیز آمریکا را به استفاده از سلاح «هارپ» متهم می کنند، دلیل ایجاد زلزله در هائیتی و «اشغال نظامی» سریع این کشور را وجود ذخایر نفتی غنی آن می دانند که چیزی از ذخایر نفتی ونزوئلا کم ندارد. 

این کارشناسان با تأکید بر اینکه آمریکا قطعاً در هائیتی از سلاح «هارپ» استفاده کرده است، به اظهارات «زبیگنیو برژینسکی»، مشاور سابق «جیمی کارتر» و مشاور کنونی «اوباما» اشاره می کنند که «هارپ» را سلاحی برای بی ثبات کردن کشورهای غیرمتحد با واشنگتن توصیف کرده است. 

به گفته «برژینسکی»، «تکنولوژی روش هایی را در اختیار کشورهای بزرگ قرار می دهد که به کمک آن می توانند جنگ هایی سریع و غافلگیرکننده به راه اندازند بدون آنکه حتی نیروهای امنیتی شان در جریان قرار گیرند.» 

او اضافه می کند: «ما روش هایی در اختیار داریم که به کمک آنها می توانیم تغییراتی در آب وهوا، از جمله خشکسالی و توفان به وجود آوریم، و این امر می تواند توانایی های یک دشمن بالقوه را تضعیف و آن را به پذیرش شرایط ما وادار سازد.»
از دیدگاه کارشناسان، آنچه درمورد زلزله هائیتی تعجب برانگیز است این نکته است که این زمین لرزه در منطقه ای به وقوع پیوسته که «زلزله خیز» نیست، ضمن آنکه این کشور فقیر و کوچک در نزدیک به منطقه ای در پورتوریکو قرار دارد که شعبه ای از سیستم هارپ در آن مستقر است. 


در این حال، زمین لرزه در ساعتی از روز به هنگام غروب آفتاب که آسمان به سرخی می گراید و غبارآلود به نظر می رسد، ایجاد شده تا وضعیت آسمان وضعیت حاصل از استفاده از سلاح «هارپ» را بپوشاند. 

از دیگرسو، کارشناسان از خود می پرسند چگونه چنین زلزله شدیدی می توانسته صرفاً در نقطه ای کوچک به وقوع بپیوندد بی آنکه مناطق نزدیک به آن مانند جمهوری دومنیکن حتی آن را احساس نکنند و هیچ سونامی نیز ایجاد نشود؟! 

این درحالی است که هیچ کارشناس برجسته ای در رسانه های شمال آمریکا و کارائیب در شب حادثه درمورد رویدادی به این عظمت اظهارنظر نکرده است. نیروی دریایی آمریکا هم اکنون هائیتی و بانک مرکزی آن را در اشغال دارد که پایگاهی برای پولشویی این کشور بوده است. نیروهای آمریکایی همچنین از هنگام ورود به هائیتی به هیچ داوطلب کمکی اجازه ورود به این کشور را نداده، کار کمک رسانی به مردم را مختل کرده اند و ابتکار عمل را نیز از دیگر کشورها از جمله فرانسه گرفته اند. در این راستا، «آلن ژوایانده» وزیر مسئول کمک رسانی بشردوستانه فرانسه از سازمان ملل خواسته است نقش آمریکا را در این میان «روشن» سازد. 

هارپ (HAARP) یک پروژه تحقیقاتی لایه یونسفر زمین است که با بهره گیری از یک سطح شامل 180 برج آنتنی به ارتفاع 23 متری در 23000 متر مربع در آلاسکا می تواند لایه یونسفر و امواج منتشره و دریافتی را مورد کنترل قرار دهد. 



 سیستم «هارپ» سلاحی آب و هوایی است که از طریق ارسال یک انرژی فوق العاده به لایه یونوسفر (لایه فوقانی اتمسفر)، مولکول های آن را به تپش انداخته و به بازتاب قدرتمند این انرژی وادار می سازد. 



این انرژی پس از «کانالیزه» شدن می تواند اختلالاتی مانند خشکسالی، بارش برف و باران، سرمای شدید، سونامی، توفان، زلزله و... در نقطه تعیین شده، به وجود آورد. این سلاح آب و هوایی به مجموعه نظامی -صنعتی بیلدربرگ (اربابان جهان) تعلق دارد.

نکته ی مورد توجه اینجاست که سیستم هارپ در سال ١٩٩٨ (١٣٧٧) تکمیل شد و این مصادف با سالی است که از آن به بعد به تعداد زمین لرزه ها در ایران اضافه شده است .


همینطوری

مقتصد های جوان سلام

راستش فقط خواستم یه سلامی کنم وبگم خییییییییییلی دلم واسه کلاس تنگ شده 

می بینمتون

بای

چرا ناامیدی...

آموخته ام ...

آموخته ام که با پول می شود خانه خرید ولی آشیانه نه، رختخواب خرید ولی خواب نه، ساعت خرید ولی زمان نه،  می توان مقام خرید ولی احترام نه،  می توان کتاب خرید ولی دانش نه،  دارو خرید ولی سلامتی نه، خانه خرید ولی زندگی نه و بالاخره ،  می توان قلب خرید، ولی عشق را نه.
آموخته ام ... که تنها کسی که مرا در زندگی شاد می کند کسی است که به من می گوید: تو مرا شاد کردی
آموخته ام ... که مهربان بودن، بسیار مهم تر از درست بودن است
آموخته ام ... که هرگز نباید به هدیه ای از طرف کودکی، نه گفت
آموخته ام ... که همیشه برای کسی که به هیچ عنوان قادر به کمک کردنش نیستم دعا کنم
آموخته ام ... که مهم نیست که زندگی تا چه حد از شما جدی بودن را انتظار دارد، همه ما احتیاج به دوستی داریم که لحظه ای با وی به دور ازجدی بودن باشیم
آموخته ام ... که گاهی تمام چیزهایی که یک نفر می خواهد، فقط دستی است برای گرفتن دست او، و قلبی است برای فهمیدن وی
آموخته ام ... که راه رفتن کنار پدرم در یک شب تابستانی در کودکی، شگفت انگیزترین چیز در بزرگسالی است
آموخته ام ... که زندگی مثل یک دستمال لوله ای است، هر چه به انتهایش نزدیکتر می شویم سریعتر حرکت می کند
آموخته ام ... که پول شخصیت نمی خرد
آموخته ام ... که تنها اتفاقات کوچک روزانه است که زندگی را تماشایی می کند
آموخته ام ... که خداوند همه چیز را در یک روز نیافرید. پس چه چیز باعث شد که من بیندیشم می توانم همه چیز را در یک روز به دست بیاورم
آموخته ام ... که چشم پوشی از حقایق، آنها را تغییر نمی دهد
آموخته ام ... که این عشق است که زخمها را شفا می دهد نه زمان
آموخته ام ... که وقتی با کسی روبرو می شویم انتظار لبخندی جدی از سوی ما را دارد
آموخته ام ... که هیچ کس در نظر ما کامل نیست تا زمانی که عاشق بشویم
آموخته ام ... که زندگی دشوار است، اما من از او سخت ترم
آموخته ام ... که فرصتها هیچ گاه از بین نمی روند، بلکه شخص دیگری فرصت از دست داده ما را تصاحب خواهد کرد

تنها راه رسیدن


دو خط موازی

دو خط موازی زائیده شدند . پسرکی در کلاس درس آنها را روی کاغذ کشید.

آن وقت دو خط موازی چشمشان به هم افتاد .
و در همان یک نگاه قلبشان تپید .
و مهر یکدیگر را در سینه جای دادند .

خط اولی گفت :
ما میتوانیم زندگی خوبی داشته باشیم .
و خط دومی از هیجان لرزید .
خط اولی گفت و خانه ای داشته باشیم در یک صفحه دنج کاغذ .
من روزها کار میکنم.میتوانم بروم خط کنار یک جاده دور افتاده و متروک شوم ، یا خط کنار یک نردبام .

خط دومی گفت : من هم میتوانم خط کنار یک گلدان چهار گوش گل سرخ شوم ، یا خط کنار یک نیمکت خالی در یک پارک کوچک و خلوت .

خط اولی گفت : چه شغل شاعرانه ای و حتما زندگی خوشی خواهیم داشت .
در همین لحظه معلم فریاد زد : دو خط موازی هیچ وقت به هم نمی رسند .
و بچه ها تکرار کردند : دو خط موازی هیچ وقت به هم نمی رسند .

دو خط موازی لرزیدند . به هم دیگر نگاه کردند . و خط دومی پقی زد زیر گریه . خط اولی گفت نه این امکان ندارد حتما یک راهی پیدا میشود . خط دومی گفت شنیدی که چه گفتند . هیچ راهی وجود ندارد ما هیچ وقت به هم نمی رسیم و دوباره زد زیر گریه .
خط اولی گفت : نباید ناامید شد . ما از صفحه خارج میشویم و دنیا را زیر پا میگذاریم . بالاخره کسی پیدا میشود که مشکل ما را حل کند .
خط دومی آرام گرفت و آن دو اندوهناک از صفحه کاغذ بیرون خزیدند از زیر کلاس درس گذشتند و وارد حیاط شدند و از آن لحظه به بعد سفرهای دو خط موازی شروع شد .

آنها از دشتها گذشتند ...
از صحراهای سوزان ...
از کوهای بلند ...
از دره های عمیق ...
از دریاها ...
از شهرهای شلوغ ...
سالها گذشت وآنها دانشمندان زیادی را ملاقات کردند .

ریاضی دان به آنها گفت : این محال است .هیچ فرمول ریاضی شما را به هم نخواهد رساند . شما همه چیز را خراب میکنید .

فیزیکدان گفت : بگذارید از همین الان ناامیدتان کنم .اگر می شد قوانین طبیعت را نادیده گرفت ، دیگر دانشی بنام فیزیک وجود نداشت .

پزشک گفت : از من کاری ساخته نیست ، دردتان بی درمان است .

شیمی دان گفت : شما دو عنصر غیر قابل ترکیب هستید . اگر قرار باشد با یکدیگر ترکیب شوید ، همه مواد خواص خود را از دست خواهند داد .

ستاره شناس گفت : شما خودخواه ترین موجودات روی زمین هستید رسیدن شما به هم مساویست با نابودی جهان . دنیا کن فیکون می شود سیارات از مدار خارج میشوند کرات با هم تصادم می کنند نظام دنیا از هم می پاشد . چون شما یک قانون بزرگ را نقض کرده اید .

فیلسوف گفت : متاسفم ... جمع نقیضین محال است .
و بالاخره به کودکی رسیدند کودک فقط سه جمله گفت :

شما به هم می رسید .
نه در دنیای واقعیات .
آن را در دنیای دیگری جستجو کنید .

دو خط موازی او را هم ترک کردند و باز هم به سفرهایشان ادامه دادند .
اما حالا یک چیز داشت در وجودشان شکل می گرفت .
« آنها کم کم میل رسیدن به هم را از دست می دادند »
خط اولی گفت : این بی معنیست .
خط دومی گفت : چی بی معنیست ؟
خط اولی گفت : این که به هم برسیم .
خط دومی گفت : من هم همینطور فکر میکنم و آنها به راهشان ادامه دادند .

یک روز به یک دشت رسیدند . یک نقاش میان سبزه ها ایستاده بود و بر بومش نقاشی میکرد .
خط اولی گفت : بیا وارد آن بوم نقاشی شویم و از این آوارگی نجات پیدا کنیم .
خط دومی گفت : شاید ما هیچوقت نباید از آن صفحه کاغذ بیرون می آمدیم .
خط اولی گفت : در آن بوم نقاشی حتما آرامش خواهیم یافت .
و آن دو وارد دشت شدند و روی دست نقاش رفتند و بعد روی قلمش .

نقاش فکری کرد و قلمش را حرکت داد
و آنها دو ریل قطار شدند که از دشتی می گذشت و آنجا که خورشید سرخ آرام آرام پایین می رفت سر دو خط موازی عاشقانه به هم رسیدند.

حسادت

خوش به حال آسمون که هر وقت دلش بگیره بی بهونه می باره ...
به کسی توجه نمی کنه ...
از کسی خجالت نمی کشه ...
می باره و می باره و ...
اینقدر می باره تا آبی شه ...
‌آفتابی شه ...!!!
کاش ...
کاش می شد مثل آسمون بود ...
کاش می شد وقتی دلت گرفت اونقدر بباری تا بالاخره آفتابی شی ...
بعدش هم انگار نه انگار که بارشی بوده 

فهمیدم چرا نمیتونیم درس بخونیم

علت درس نخوندن دانشجویان کشف شد .

۱- در سال 52 جمعه داریم و میدانید که جمعه ها فقط برای استراحت است به این ترتیب 313 روز باقی میماند.
۲- حداقل 50 روز مربوط به تعطیلات تابستانی است که به دلیل گرمای هوا مطالعه ی دقیق برای یک فرد نرمال مشکل است.بنابراین 263 روز دیگر باقی میماند.
۳-در هر روز 8 ساعت خواب برای بدن لازم است که جمعا'' 122 روز میشود. بنابراین 141 روز باقی میماند.
۴-اما سلامتی جسم و روح روزانه1 ساعت تفریح را میطلبد که جمعا'' 15 روز میشود.پس 126 در روز باقی میماند.
۵- طبیعتا'' 2 ساعت در روز برای خوردن غذا لازم است که در کل 30 روز میشود. پس 96 روز باقی میماند.
۶- یک ساعت در روز برای گفتگو و تبادل افکار به صورت تلفنی لازم است. چرا که انسان موجودی اجتماعی است.این خود 15 روز است.پس 81 روز باقی میماند.
۷- روزهای امتحان 35 روز از سال را به خوداختصاص میدهند. پس 46 روز باقی میماند.
۸- تعطیلات نوروز و اعیاد مختلف دست کم 30 روز در سال هستند. پس 16 روز باقی میماند.
۹-در سال شما 10 روز را به بازی میگذرانید.پس 6 روز باقی میماند.
۱۰-در سال حداقل 3 روز به بیماری طی میشود و 3 روز دیگر باقی است.
-۱۱ 
 سینما رفتن و سایر امور شخصی هم 2 روز را در بر میگیرند. پس 1 روز باقی میماند.
-۱۲ 
 1روز باقی مانده همان روز تولد شماست.چگونه میتوان در آن روز درس خواند؟!!
نتیجه ی اخلاقی: پس یک دانشجوی نرمال نمیتواند درس بخواند  

اخیش خیالم راحت شد پس تقصیر من نیست

حرف دلم

؟ گمانم من شما را دوست...

حسی غریب و آشنا را دوست...

نه نه! چه می گویم فقط این که

آیا شما یک لحظه ما را دوست؟

منظور من این که شما با من...

من با شما این قصه ها را دوست...

ای وای! حرفم این نبود اما

سردم شده آب و هوا را دوست...

حس عجیب پیشتان بودن

نه! فکر بد نه! من خدا را دوست...

از دور می آید صدای پا

حتا همین پا و صدا را دوست...

این بار دیگر حرف خواهم زد

؟ گمانم من شما را دوست...

تحول؟....!

متن زیر رو از آثار دکتر علی شریعتی انتخاب کردم :

در سراسر زندگیم حتی در اوج بحران روح جوانم،

کتاب را از معشوق،
بحث را از زمزمه،
 نثر را از شعر،
فلسفه را از احساس،
 حماسه را از غزل،
 عظمت را از سعادت،
 رنج را از لذت،
 عصیان را از آرامش،
آسودگی و تلخی را از شیرینی،
 همفکر را از همدل،
زدن را از نواختن،
 اندوه را از نشاط،
اخم را از لبخند،
 شناختن را از زیبا بودن،
 تحلیل را از تجلیل،
 مجهول ماندن را از معشوق شدن،
 معرفت را از عبادت، زشتی را که من را بشناسد بفهمد از زیبایی که مرا دیوانه وار دوست بدارد، روشنی احساس را از اشتعال احساس،
لطافت یک روح را از حرارت یک روح،
 ایمان را از محبت،
 ارادت را از انس،
 حرف زدن را از بوسیدن،
نصیحت را از تصنیف،
ارجمندتر، برتر، راضی کننده تر می یافتم و می یابم...

نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد

 

نمیدانم

نمیدانم پس از مرگم چه خواهد شد

نمیخواهم بدانم کوزه گر ازخاک اندامم چه خواهد ساخت؟

ولی بسیار مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازد

گلویم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ وبازیگوش

واو یکریز وپی درپی دم گرم وچموشش رادر گلویم سخت بفشارد

وخواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد

بدین سان بشکند هردم سکوت مرگبارم را

         


اسیر زندگی - دکتر علی شریعتی

 

خدایا کفر نمی‌گویم،
پریشانم،
چه می‌خواهی‌ تو از جانم؟!
مرا بی ‌آنکه خود خواهم اسیر زندگی ‌کردی.
خداوندا!
اگر روزی ‌ز عرش خود به زیر آیی
لباس فقر پوشی
غرورت را برای ‌تکه نانی
‌به زیر پای‌ نامردان بیاندازی‌
و شب آهسته و خسته
تهی‌ دست و زبان بسته
به سوی ‌خانه باز آیی
زمین و آسمان را کفر می‌گویی
نمی‌گویی؟!

خداوندا!
اگر در روز گرما خیز تابستان
تنت بر سایه‌ی ‌دیوار بگشایی
لبت بر کاسه‌ی‌ مسی‌ قیر اندود بگذاری
و قدری آن طرف‌تر
عمارت‌های ‌مرمرین بینی‌
و اعصابت برای‌ سکه‌ای‌ این‌سو و آن‌سو در روان باشد
زمین و آسمان را کفر می‌گویی
نمی‌گویی؟!

خداوندا!
اگر روزی‌ بشر گردی‌
ز حال بندگانت با خبر گردی‌
پشیمان می‌شوی‌ از قصه خلقت از این بودن، از این بدعت.
خداوندا تو مسئولی.
خداوندا تو می‌دانی‌ که انسان بودن و ماندن
در این دنیا چه دشوار است،

چه رنجی ‌می‌کشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است

دکتر علی شریعتی

منتظر نظراتتون هستم ok

درس زندگی¤¤¤¤

 

آنجا که چشمان مشتاقی برای انسانی اشک میریزند ...

 زندگی به رنج کشیدن می ارزد

 

زندگی چیست ؟ اگر خنده است چرا گریه میکنیم ،اگر گریه است چرا میخندیم ،اگر زندگی است چرا میمیریم ،اگر مرگ است چرا زندگی میکنیم،اگر عشق است چرا به ان نمیرسیم، اگر عشق نیست چرا عاشق میشویم

 

رسم زندگی این است ،یک روز یکی رو دوست داری و روز بعد تنهایی به همین سادگی،اون رفته است و همه چیز تمام شده است....  مثل یک مهمانی که به آخر رسیده است و تو به حال خود رها میشوی  ... چرا غمگین میشوی این رسم زندگی است،تو نمیتوانی آن را تغییر بدهی،پس تنها آواز بخوان این تنها کاریست که از دست تو برمیاید

 

کاش خدا سه چیز را نمی آفرید .......           

غرور،دروغ،عشق

 تا هیچ گاه کسی از سر غرور به دروغ دم از عشق نزند

دنیا را بد ساخته اند...

کسی را که دوست داری، تو را دوست نمی دارد.

کسی که تو را دوست دارد ،تو دوستش نمی داری

اما کسی که تو دوستش داری و او هم تو را دوست دارد

 به رسم و آئین هرگز به هم نمی رسند

 واگه یک روز کسی بهت گفت که دوست دارم

 توسعی نکن بهش بگی دوسش داری

 اگه گفت عاشقته سعی نکن عاشقش باشی

 اگه بهت گفت همه زندگیش تویی

 سعی نکن همه زندگیت باشه

 چون یک روز میاد و بهت میگه که ازت متنفرم

اونوقت تو نمی تونی ازش متنفر باشی

 

( دکترشریعتی)

کی میدونه فرشته من کیه؟

آسمان را گفتم
می توانی آیا
بهر یک لحظهء خیلی کوتاه
روح مادر گردی
صاحب رفعت دیگر گردی
گفت نی نی هرگز
من برای این کار
کهکشان کم دارم
نوریان کم دارم
مه وخورشید به پهنای زمان کم دارم
***
خاک را پرسیدم
می توانی آیا
دل مادر گردی
آسمانی شوی وخرمن اخترگردی
گفت نی نی هرگز
من برای این کار
بوستان کم دارم
در دلم گنج نهان کم دارم
***
این جهان را گفتم
هستی کون ومکان را گفتم
می توانی آیا
لفظ مادر گردی
همهء رفعت را
همهء عزت را
همهء شوکت را
بهر یک ثانیه بستر گردی
گفت نی نی هرگز
من برای این کار
آسمان کم دارم
اختران کم دارم
رفعت وشوکت وشان کم دارم
عزت ونام ونشان کم دارم
***
آنجهان راگفتم
می توانی آیا
لحظه یی دامن مادر باشی
مهد رحمت شوی وسخت معطر باشی
گفت نی نی هرگز
من برای این کار
باغ رنگین جنان کم دارم
آنچه در سینهء مادر بود آن کم دارم
***
روی کردم با بحر
گفتم اورا آیا
می شود اینکه به یک لحظهء خیلی کوتاه
پای تا سر همه مادر گردی
عشق را موج شوی
مهر را مهر درخشان شده در اوج شوی
گفت نی نی هرگز
من برای این کار
بیکران بودن را
بیکران کم دارم
ناقص ومحدودم
بهر این کار بزرگ
قطره یی بیش نیم
طاقت وتاب وتوان کم دارم
***
صبحدم را گفتم
می توانی آیا
لب مادر گردی
عسل وقند بریزد از تو
لحظهء حرف زدن
جان شوی عشق شوی مهر شوی زرگردی
گفت نی نی هرگز
گل لبخند که روید زلبان مادر
به بهار دگری نتوان یافت
دربهشت دگری نتوان جست
من ازان آب حیات
من ازان لذت جان
که بود خندهء اوچشمهء آن
من ازان محرومم
خندهء من خالیست
زان سپیده که دمد از افق خندهء او
خندهء او روح است
خندهء او جان است
جان روزم من اگر,لذت جان کم دارم
روح نورم من اگر, روح وروان کم دارم
***
کردم از علم سوال
می توانی آیا
معنی مادر را
بهر من شرح دهی
گفت نی نی هرگز
من برای این کار
منطق وفلسفه وعقل وزبان کم دارم
قدرت شرح وبیان کم دارم
***
درپی عشق شدم
تا درآئینهء او چهرهء مادر بینم
دیدم او مادر بود
دیدم او در دل عطر
دیدم او در تن گل
دیدم اودر دم جانپرور مشکین نسیم
دیدم او درپرش نبض سحر
دیدم او درتپش قلب چمن
دیدم او لحظهء روئیدن باغ
از دل سبزترین فصل بهار
لحظهء پر زدن پروانه
در چمنزار دل انگیزترین زیبایی
بلکه او درهمهء زیبایی
بلکه او درهمهء عالم خوبی, همهء رعنایی
همه جا پیدا بود
همه جا پیدا بود

مقتصد های جوان به داد اقتصاد برسید

 

مشکل‌ ما نه‌ در اصل‌ پیوستن‌ به‌ جهانی‌سازی‌ اقتصاد، بلکه‌ در چگونگی‌پیوستن‌ به‌ آن‌ است‌ زیرا تجارت‌ بسیاری‌ از کالاهای‌ ساده‌ سرمایه‌ای‌، تحت‌کنترل‌ خریداران‌ عمده‌ خارجی‌ و شرکت‌های‌ چند ملّیتی‌ است‌ و آنان‌ درتجارت‌ کالاهایی‌ نظیر پوشاک‌، منسوجات‌، الکترونیک‌ و غیر آن‌ نقش‌ اصلی‌را بر عهده‌ دارند. این‌ شرکت‌ها در بازار رقابت‌ ناقصی‌ که‌ در آن‌ چندفروشنده‌ و خریدار عمده‌ نبض‌ بازار را به‌ دست‌ دارند، به‌ فعالیّت‌ پرسود خودمشغولند و اجازه‌ سربرآوردن‌ به‌ رقبای‌ جدید را نمی‌دهند و انتظار دارندکشور طرف‌ معامله‌شان‌، هیچ‌ گونه‌ ممانعت‌ و مزاحمتی‌ در تملّک‌ صنایع‌داخلی‌ برای‌ آن‌ها ایجاد نکند. اکنون‌ شرکت‌های‌ چند ملّیتی‌ در بسیاری‌ صنایع‌کشورهای‌ تازه‌ صنعتی‌ شده‌، مثل‌ الکترونیک‌، ماشین‌آلات‌، تجهیزات‌ حمل‌ ونقل‌ و مصنوعات‌ فلزی‌، نقشی‌ محوری‌ دارند و مالک‌ بسیاری‌ از کارخانه‌های‌اساسی‌ هستند. در چنین‌ فضایی‌، فکر آن‌ که‌ هر چه‌ را بخواهیم‌ تولید خواهیم‌کرد و به‌ هر کجا که‌ بخواهیم‌ صادر می‌کنیم‌، نشانه‌ خام‌اندیشی‌ است‌. به‌ سادگی‌می‌توان‌ دریافت‌ که‌ شرکت‌های‌ چند ملّیتی‌، به‌ راحتی‌ مزایای‌ تجارت‌ آزاد رابا دوستان‌ جدید خود قسمت‌ نمی‌کنند و بسیار بیش‌تر از آن‌چه‌ می‌بخشند، از ماخواهند ستاند.

همچنین‌ به‌ سبب‌ فروپاشی‌ اردوگاه‌ شوروی‌ و پیوستن‌ کشورهای‌ بلوک‌شرق  به‌ سیستم‌ تجارت‌ آزاد، امروزه‌ بسیاری‌ ملّت‌ها حضور شرکت‌های‌ چندملّیتی‌ را به‌ آسانی‌ می‌پذیرند. به‌ همین‌ دلیل‌ این‌ شرکت‌ها شرایط‌ ظالمانه‌شان‌ رابر ملّت‌ها تحمیل‌ می‌کنند. سیاست‌ توسعه‌ صادرات‌ نیز که‌ توسط‌ کشورهای‌تازه‌ صنعتی‌شده‌ آسیا تجربه‌ شده‌ است‌، به‌ سادگی‌ نمی‌تواند توسط‌ دیگرکشورهای‌ در حال‌ توسعه‌ تکرار شود. به‌ ویژه‌ به‌ دلیل‌ وضعیّت‌ خاص‌ فرهنگی‌و اجتماعی‌ کشور ما، افکار عمومی‌ از فعّالیت‌ شرکت‌های‌ فراملّی‌ استقبال‌نخواهد کرد و مدیران‌ این‌ شرکت‌ها، فضای‌ جامعه‌ ما را برای‌ فعالیّت‌هایشان‌امن‌ و آرام‌ تشخیص‌ نخواهند داد.

از این‌ گذشته‌، اقتصاد ایران‌، دارای‌ نقطه‌ ضعف‌هایی‌ است‌ که‌ باید برایشان‌چاره‌ای‌ اندیشید. پیوستن‌ به‌ جریان‌ جهانی‌سازی‌ اقتصاد، این‌ ضعف‌ها رابرطرف‌ نمی‌سازد و نمی‌توان‌ این‌ گونه‌ از مزایای‌ رقابت‌ بین‌المللی‌ بهره‌ برد.تاکنون‌ در عرصه‌ جهان‌، از میان‌ کشورهای‌ در حال‌ توسعه‌، تنها تعدادی‌ اندک‌توفیق‌ یافته‌اند که‌ از وضعیّت‌ جدید اقتصاد جهانی‌، بهره‌برداری‌ کنند و جوامع‌صنعتی‌ نویی‌ را پدید آورند در حالی‌ که‌ اکثر کشورهای‌ در حال‌ توسعه‌ که‌ چه‌بسا نقطه‌ ضعف‌های‌ برخی‌ از آن‌ها کم‌تر از کشور ماست‌، هنوز نتوانسته‌اندخود را به‌ تکنولوژی‌ لازم‌ مسلّح‌ کرده‌، در بازار جهانی‌ جایگاه‌ شایسته‌ای‌بیابند و وضع‌ زندگی‌ ملّتشان‌ را بهبود بخشند. بنابراین‌، تجارت‌ آزاد فرشته‌رحمتی‌ که‌ در همه‌ جا و هر شرایطی‌، ملّت‌ها را خوشبخت‌ کند، نیست‌. پس‌ بایدهوشیار بود و با شتاب‌ گام‌ در این‌ تاریکی‌ ننهاد، که‌ تاکنون‌ ملّت‌های‌ زیادی‌ رابه‌ کام‌ خود کشیده‌ و استقلال‌ آنان‌ را بر باد داده‌ است‌.

گرچه‌ ممکن‌ است‌ ضعف‌های‌ اقتصاد ایران‌، بسیار باشد، ولی‌ ما تنها برخی‌از آن‌ها را که‌ اهمیّت‌ بیش‌تری‌ دارند، بیان‌می‌کنیم‌:

 

1. دانش‌ اقتصاد در ایران‌ ریشه‌ ندارد و علمی‌ کاملاً وارداتی‌ است‌ و با این‌که‌ متخصصان‌ علوم‌ انسانی‌ در سایر رشته‌ها، نظیر حقوق  و روان‌شناسی‌می‌کوشند یافته‌های‌ خویش‌ را با ارزش‌های‌ جامعه‌ ایرانی‌ تطبیق‌ دهند و جای‌پایی‌ برای‌ خود در سنّت‌ها پیدا کنند، ولی‌ علم‌ اقتصاد در ایران‌، همچنان‌ حالت‌ترجمه‌ای‌ خود را حفظ‌ کرده‌ است‌. آن‌چه‌ در دانشکده‌های‌ اقتصاد ما تدریس‌می‌شود، اقتصاد سرمایه‌داری‌ است‌. در بسیاری‌ موارد حتّی‌ مثال‌های‌ بیان‌ شده‌شرح‌ وقایعی‌ است‌ که‌ در غرب‌ اتّفاق‌ افتاده‌ است‌، در حالی‌ که‌ مسائل‌ اقتصادی‌هر جامعه‌ ناشی‌ از شرایط‌ خاص‌ آن‌ است‌. برای‌ مثال‌، اکنون‌ دانش‌آموختگان‌اقتصاد ایران‌، علّت‌ها و پی‌آمدهای‌ بحران‌های‌ اقتصادی‌ غرب‌، مانند بحران‌1929 و رکود حادّ 1974 را به‌ خوبی‌ می‌شناسند و راه‌های‌ مقابله‌ با آن‌ رامی‌دانند امّا از تحلیل‌ دقیق‌ اقتصاد ایران‌ و دادن‌ راه‌حل‌های‌ مناسب‌، ناتوانند تازمانی‌ که‌ این‌ نقیصه‌ برطرف‌ نگردد، امید چندانی‌ به‌ بهبود اوضاع‌ اقتصادداخلی‌ نمی‌رود.

 

2. مشکل‌ دیگر ضعف‌ برنامه‌ریزی‌ و مدیریت‌ اقتصادی‌ است‌. این‌ مشکل‌تا حدّی‌ ناشی‌ از سیاست‌زدگی‌ اقتصاددانان‌، نادیده‌ گرفتن‌ مصالح‌ واولویت‌های‌ اقتصادی‌ و انگیزه‌های‌ جناحی‌ است‌. بخشی‌ دیگر، به‌ سبب‌سهل‌گیری‌ و ساده‌دیدن‌ بیش‌ از حد قضایا و انتخاب‌ آسان‌ترین‌ راه‌ حل‌ است‌که‌ معمولاً نارساترین‌ و پرهزینه‌ترین‌ آن‌هاست‌. به‌ عنوان‌ نمونه‌ برای‌ جلوگیری‌از اسراف‌ نان‌ و اتلاف‌ انرژی‌، افزودن‌ قیمت‌ نان‌ را پیشنهاد کردند امّا پس‌ ازچندین‌ سال‌ اثر مثبتی‌ پدیدار نشد. در حقیقت‌ نظام‌ برنامه‌ریزی‌ اقتصادی‌ ایران‌با سابقه‌ نسبتاً طولانی‌ در تدوین‌ برنامه‌های‌ میان‌ مدّت‌ و درازمدّت‌ توسعه‌،دچار ضعف‌ تئوریک‌ است‌. برای‌ هر برنامه‌ اهدافی‌ در نظر گرفته‌ می‌شود که‌تلاش‌ برای‌ دسترسی‌ به‌ آن‌ها از طریق‌ سیاست‌گذاری‌های‌ اشتباه‌، جامعه‌ را بابحران‌ مواجه‌ می‌سازد. ارزیابی‌ صرفاً اجرایی‌ برنامه‌های‌ اقتصادی‌ باعث‌نگرش‌ غیرسازمان‌یافته‌ و عدم‌ تشخیص‌ علل‌ واقعی‌ بحران‌ها می‌شود و دوباره‌دارویی‌ تجویز می‌گردد که‌ تنها دردها را افزایش‌ می‌دهد. آیا در چنین‌وضعیتی‌، پیوستن‌ به‌ جهان‌گرایی‌ اقتصادی‌ و در آویختن‌ با حریفان‌ قدر،ضعف‌های‌ ما را درمان‌ خواهد کرد؟

 

3. متأسفانه‌، در بین‌ اقتصاددانان‌ ایرانی‌، وحدت‌نظر وجود ندارد واختلافشان‌، تنها در گرایش‌ به‌ مکاتب‌ و نظریّه‌های‌ اقتصادی‌ محدود نمی‌گردد.عدم‌ کامیابی‌ اقتصاد ایران‌ در دهه‌های‌ اخیر، آنان‌ را به‌ مجادله‌های‌ بی‌حاصل‌کشانده‌ است‌. در شرایط‌ کنونی‌، اقتصاددانان‌ ناگزیرند توجیه‌گر اقدامات‌چهره‌های‌ پرنفوذ سیاسی‌ باشند. حتّی‌ گاه‌ دیده‌ شده‌ است‌ که‌ فردی‌ خاص‌،برای‌ باقی‌ماندن‌ در پست‌های‌ کلیدی‌ اقتصاد کشور، در دوره‌ای‌ کوتاه‌، از دوسیاست‌گذاری‌ متضاد اقتصادی‌ جانبداری‌ نموده‌ است‌. این‌ کار زیر پا نهادن‌وجدان‌ و خیانت‌ به‌ علم‌ است‌. ممکن‌ است‌ اقتصاددانان‌ این‌ گناه‌ را به‌ گردن‌سیاستمداران‌ اندازند، ولی‌ مگر نه‌ این‌ است‌ که‌ دولتمردان‌ پرنفوذ، با توجیهات‌آن‌ها مردم‌ را رام‌ و آرام‌ نگه‌ می‌دارند!

 

4. از دیدگاه‌ کارشناسان‌ اقتصادی‌، بیش‌تر کشورهای‌ صادرکننده‌ نفت‌دارای‌ «دولت‌ رانتیر» هستند. اگر «رانت‌» را درآمدی‌ بدانیم‌ که‌ از مواهب‌طبیعی‌ و از خارج‌ کشور تأمین‌ می‌شود و هیچ‌گونه‌ ارتباطی‌ با فرآیندهای‌تولیدی‌ داخلی‌ ندارد و این‌ معیار را نیز بپذیریم‌ که‌ هر دولتی‌ که‌ 42 درصد یابیش‌تر از کل‌ درآمدش‌ از رانت‌ خارجی‌ باشد، دولت‌ رانتیر قلمداد می‌شود،باید تبعات‌ منفی‌ این‌ وضعیت‌ را بر دولت‌ و اقتصاد خودمان‌ که‌ در این‌ تعریف‌می‌گنجند، در نظر داشته‌ باشیم‌.

رانت‌ موجب‌ استقلال‌ دولت‌ از جامعه‌ می‌شود حتی‌ ممکن‌ است‌ دولت‌ دراتّخاذ و اجرای‌ سیاست‌هایش‌، منافع‌ جامعه‌ را در نظر نگیرد و تنها به‌ حفظ‌موقعیّت‌ خود بیاندیشد. همچنین‌ دولت‌ رانتیر، انگیزه‌ و نیازی‌ به‌ اخذ مالیات‌ندارد. و البته‌، احتمال‌ می‌رود در توزیع‌ رانت‌، رفاه‌ عمومی‌ در نظر گرفته‌نشود و ارتباطات‌ خانوادگی‌ و گروهی‌ مبنای‌ کار قرار گیرد.

مقادیر هنگفت‌ رانت‌ که‌ به‌ دست‌ دولت‌ رانتیر می‌رسد، وجوددیوانسالاری‌ گسترده‌ را ضروری‌ می‌سازد تا دولت‌ از طریق‌ آن‌، سیاست‌های‌خود را به‌ بهترین‌ شکل‌ اجرا نماید و در توزیع‌ رانت‌ موفق‌تر باشد.

رانت‌ باعث‌ حاکم‌ شدن‌ نوعی‌ «روحیّه‌ رانتی‌» در کشور می‌گردد. درنتیجه‌، مردم‌ کار و کوشش‌ را عامل‌ ثروتمندشدن‌ نمی‌دانند، بلکه‌ به‌ نظرشان‌،شانس‌ و تصادف‌ ثروت‌ می‌آفریند. تلاش‌ برای‌ دست‌یابی‌ به‌ رانت‌ مهم‌تر ازدست‌یابی‌ به‌ کارآیی‌ تولیدی‌ می‌شود. رفتار اقتصادی‌ افراد و شرکت‌ها، درجهت‌ رقابت‌ برای‌ کسب‌ هر چه‌ بیش‌تر رانت‌ در حال‌ چرخش‌ در جامعه‌، شکل‌می‌گیرد و فعالیّت‌های‌ تولیدی‌ کارآیی‌ لازم‌ را از دست‌ می‌دهد.

دولت‌ رانتیر برای‌ پاسخ‌ به‌ تقاضاهای‌ جامعه‌ نوکیسه‌، اقدام‌ به‌ واردات‌فزاینده‌ کالاهای‌ لوکس‌ و موادّ غذایی‌ می‌کند. دسترسی‌ به‌ کالاهای‌ خارجی‌ارزان‌ و مرغوب‌، ضربه‌ مهلکی‌ برای‌ فعّالیت‌های‌ تولیدی‌ داخلی‌ خواهد بود.واردات‌ غذایی‌ آسان‌ و کم‌ هزینه‌، بخش‌ کشاورزی‌ را نابود ساخته‌ موجب‌مهاجرت‌ روستاییان‌ به‌ شهرها می‌شود.

با مطالعه‌ اقتصاد ایران‌، در می‌یابیم‌ که‌ بسیاری‌ از این‌ تبعات‌ منفی‌، دامن‌دولت‌ و اقتصاد ما را نیز گرفته‌ است‌ که‌ باید برای‌ خلاصی‌ از آن‌ها تدبیری‌اندیشید.

 

5. پس‌ از گذشت‌ بیش‌ از نیم‌ قرن‌ از آغاز نخستین‌ برنامه‌های‌ توسعه‌ درایران‌ و انجام‌ پنج‌ برنامه‌ عمرانی‌ در سال‌های‌ قبل‌ از انقلاب‌ اسلامی‌ از سال‌1328 تا 1356 دو برنامه‌ توسعه‌، طی‌ سال‌های‌ 1368 تا 1377، گذشته‌ ازآن‌که‌ هنوز استراتژی‌ توسعه‌ در ایران‌، مشخص‌ نشده‌ است‌، از جهت‌ اجرایی‌نیز مانع‌ همیشگی‌ برنامه‌ها، یعنی‌ دیوانسالاری‌ و فساد اداری‌ که‌ در دهه‌ اوّل‌انقلاب‌ اسلامی‌، به‌ سبب‌ فضای‌ اخلاقی‌ حاکم‌ و ایثارگری‌ها و پاکدامنی‌ وچابکی‌ انقلابیون‌، تا حدّی‌ تضعیف‌ شده‌ بود و می‌رفت‌ که‌ برای‌ همیشه‌ از میان‌برود، دوباره‌ در دوران‌ سازندگی‌ پس‌ از جنگ‌، در قالبی‌ جدید پدیدار گشته‌است‌. کاغذبازی‌ و رشوه‌خواری‌ و اهمیّت‌دادن‌ به‌ روابط‌ جناحی‌ و صنفی‌،بزرگ‌ترین‌ دشمن‌ توسعه‌ است‌. مردمی‌ که‌ هر روز شاهد فسادهای‌ مالی‌ کلان‌ ورشوه‌خواری‌های‌ بزرگ‌ هستند، نه‌ برنامه‌های‌ اقتصادی‌ دولت‌ را جدّی‌می‌گیرند و نه‌ با آن‌ همکاری‌ خواهند کرد. 

 

یا علی 

 

اقتصاد ما!!!!!!!

ریسک اقتصاد ایران صفر است؟

سید شمس الدین حسینی، وزیر امور اقتصادی و دارایی نخستین روز خرداد سال جاری و در همایش ائتلاف سرمایه در ایران به نکاتی اشاره کرده است که توضیح نکاتی پیرامون آن خالی از لطف نیست.

او در بخش از سخنرانی خود عنوان کرده است ریسک اقتصادی در ایران صفر است و نتیجه گیری خود برای رسیدن به عدد صفر را نیز به این شکل توجیه کرده است: « ذخیره ارزی 4 برابر تعهدات ارزی است بنابراین ریسک اقتصادی سرمایه گذاری در ایران صفر است. »

آقای حسینی باید به این موضوع توجه کنند که در واقع ریسک اقتصادی اگر بخواهد صفر باشد باید سرمایه از تمام دنیا خارج شود و در اقتصاد ایران قرار بگیرد. حال اینکه اگر بخواهیم بگوییم ریسک اقتصادی ایران به عدد صفر رسیده کافی است تا آمار سرمایه وارد شده را با آمار سرمایه ای که خارج شده است را مقابل هم قرار دهیم تا مشاهده شود با شرط برقراری ریسک اقتصادی صفر همخوانی دارد یا خیر؟

به طور کلی و با صراحت می توان گفت ریسک اقتصادی صفر تحت هیچ شرایطی در اقتصاد ایران وجود ندارد. برای اثبات آن نیز می توان به بیان یک مثال ساده اشاره کرد. فرض کنید سرمایه گذاری خارجی برای حضور در فضای اقتصادی ایران تمایل داشته باشد آیا فقط تغییر نرخ ارز یا ریال برای او یک ریسک محسوب نمی شود؟ قطعا این موضوع برای فرد سرمایه گذار یک ریسک به حساب خواهد آمد و همین بیانگر این است که ریسک اقتصادی در ایران با عدد صفر فاصله دارد.

در یک جمع بندی کلی تر و به بیانی ساده تر ریسک صفر در فضای اقتصادی ایران وجود ندارد چرا که در هر حال سرمایه گذاری در ایران یک ریسک هر چند کم هم خواهد داشت.

گفتنی است که برای بررسی ریسک اقتصادی می توان به صورت مقایسه ای عمل کرد. به طور مثال می توان گفت مقدار ریسک اقتصادی در کشور مالزی در عدد A تعریف می شود و این میزان برای ایران B  است. حال با مقایسه این دو رقم می توان گفت که ریسک اقتصادی ایران نسبت به مالزی به این میزان پایین تر است.

در آن صورت سرمایه گذاران با بررسی اوضاع اقتصادی دو کشور و مقایسه آنها تمایل خود برای سرمایه گذاری در کدام کشور را مشخص خواهند کرد.

از سوی دیگر وزیر اقتصاد در بخشی از گفته های خود به این موضوع اشاره کرد که دولت برای سرمایه گذاران خارجی فرش قرمز می گسترد و از حضور آنها استقبال  و موانع را برطرف می کند. اگر قرار باشد برای سخنان آقای وزیر ارزش گذاری کرد این بخش از گفته های ایشان را باید با صفت خوب تایید کرد. در واقع ایشان بیان کرده اند که علاقه به سرمایه گذاری در ایران وجود دارد . این اظهار تمایل برای اقتصاد ایران بسیار مفید است چرا که در صنعت ایران خط تولید هایی وجود دارد که از کار افتاده اند و شرکت های اقتصادی زیادی نیز وضع نابسامانی دارند که با سرمایه گذاری های خارجی می توان امید به نوسازی صنایع و بهبود اوضاع اقتصادی شرکت های تجاری داشت.

همچنین سرمایه گذاری خارجی با ایجاد اشتغال، افزایش حجم صادرات و در آمد نقش مهمی را در اقتصاد ایفا خواهد کرد.