classmate

همکلاسی

classmate

همکلاسی

اسیر چینی

می‌گویند: زمانی بین روسیه و چین جنگ درگرفت. روس‌ها روز اول سه میلیون اسیر گرفتند. روز دوم ۱۰ میلیون و پس از یک هفته ۵۰ میلیون اسیر گرفتند. پس از آن تلگرافی از «مائوتسه تونگ» به مسکو رسید که نوشته بود: «بالاخره تسلیم می‌شوید یا نه؟» اگر چند دقیقه فکر کنید به عمق گفته‌ی «مائو» پی می‌برید.
شوخی که نیست ظرف یک هفته پنجاه میلیون نان خور به شما اضافه شود. تازه خودتان هم آنان را به زور آورده باشید خانه. عجب داستانی است.

 

گل خشکیده

بر نگه سرد من به گرمی خورشید

می نگرد هر زمان دو چشم سیاهت

تشنه ی این چشمه ام، چه سود، خدا را

شبنم جان مرا نه تاب نگاهت

 

جز گل خشکیده ای و برق نگاهی

از تو در این گوشه یادگار ندارم

زان شب غمگین که از کنار تو رفتم

یک نفس از دست غم قرار ندارم

 

ای گل زیبا، بهای هستی من بود

گر گل خشکیده ای ز کوی تو بردم

گوشه ی تنها، چه اشک ها که فشاندم

وان گل خشکیده را به سینه فشردم

 

آن گل خشکیده، شرح حال دلم بود

از دل پر درد خویش با تو چه گویم؟

جز به تو، از سوز عشق با که بنالم

جز ز تو، درمان درد، از که بجویم؟

 

من، دگر آن نیستم، به خویش مخوانم

من گل خشکیده ام، به هیچ نیرزم

عشق فریبم دهد که مهر ببندم

مرگ نهیبم زند که عشق نورزم

 

پای امید دلم اگر چه شکسته است

دست تمنای جان همیشه دراز است

تا نفسی می کشم ز سینه ی پر درد

چشم خدا بین من به روی تو باز است

دستگیری دو جوان و پرونده مزاحم تلفنی

فارس: دو جوان به اتهام فراری دادن متهم اصلی پرونده قتل یک مرد ۳۵ ساله مزاحم تلفنی دستگیر شدند.

ساعت ۱۹ شامگاه ۱۹ شهریور ماه سال جاری مأموران کلانتری ۱۲۷ نارمک از وقوع یک فقره فوت مشکوک یک مرد جوان در بیمارستان با خبر شدند.
مأموران با حضور در صحنه دریافتند مرد جوان ۳۵ ساله‌ای به نام محسن بر اثر اصابت ضربات چاقو به بیمارستان منتقل شده و سپس فوت کرد است.

شاملو بازپرس شعبه اول دادسرای امور جنایی تهران در خصوص این پرونده گفت: با بررسی بیشتر مشخص شد مقتول و قاتل با یکدیگر در ساعت ۱۳ ظهر درگیر شده و در آن زمان مقتول مورد اصابت ضربات چاقو قرار گرفته است و سپس در بیمارستان فوت کرده است.

وی ادامه داد: با بررسی بیشتر مشخص شد قاتل جوان ۲۸ ساله‌ای به نام جعفر است که با همدستی خواهر خود اقدام به قتل محسن کرده و سپس از صحنه متواری شده‌است.

وی افزود: خواهر قاتل که به عنوان معاون در قتل متهم بود دستگیر شد و به ارتکاب قتل توسط برادرش اعتراف کرد و مدعی شد مقتول مزاحم تلفنی وی بوده است.

زن جوان دستگیر شده مدعی شد مقتول از مدتها پیش برای وی مزاحمت ایجاد کرده بود تا اینکه سرانجام دیروز در یک قرار صوری، برادرم وی را به قتل رساند و از صحنه متواری شد.

بازپرس شعبه اول دادسرای امور جنایی تهران گفت: روز گذشته با تحقیقات تکمیلی دوجوان متهم به فراری دادن جعفر دستگیر شدند که یکی از آنها داماد این خانواده و دیگری همسایه آنها بوده است.

وی افزود:‌این دو نفر از روز حادثه تا دو روز قبل مقدمات فرار جعفر را آماده کرده و باعث شدند تا این فرد متواری شود.

وی ادامه داد: تحقیقات در خصوص زوایای پنهان این پرونده و همچنین دستگیری جعفر آغاز شده است
 

 

اینو نوشتم تا عبرت بشه نه مزاحم کسی بشین نه به مزاحم تلفنی محل بذارید....

مزاحم تلفنی

 

هر روز

 

شیطان لعنتی

 

خط های ذهن مرا

 

اشغال می کند

 

هی با شماره های غلط ، زنگ می زند،

آن وقت

 

من اشتباه می کنم و او

 

با اشتباه های دلم

 

لذت می برد

 

دیروز یک فرشته به من می گفت:

 

تو گوشی دل خود را

 

بد گذاشتی

 

آن وقت ها که خدا به تو می زد زنگ

 

آخر چرا جواب ندادی

 

چرا بر نداشتی؟!

 

یادش به خیر

 

آن روزها

 

مکالمه با خورشید

 

دفترچه های ذهن کوچک من را

 

سرشار خاطره می کرد

 

امروز پاره است

 

آن سیم ها

 

که دلم را

 

تا آسمان مخابره می کرد

 

با من تماس بگیر ، خدایا ...

با من  تماس بگیر قبل از انکه ...

فرشته من

دلم گرفته* واقعا مادرا بهترین پناهگاهن  

سلام دریا، سلام دریا، فشانده گیسو! گشوده سیما !

همیشه روشن، همیشه پویا، همیشه مادر، همیشه زیبا !

 

سلام مادر، که می تراود، نسیم هستی، زتار و پودت .

همیشه بخشش، همیشه جوشش، همیشه والا، همیشه دریا !

 

سلام دریا، سلام مادر، چه می سرائی؟ چه می نوازی ؟

بلور شعرت، همیشه تابان، زبان سازت، همیشه شیوا .

 

چه تازه داری؟ بخوان خدا را، دلم گرفته، دلم گرفته !

که از سرودم رمیده شادی، که در گلویم شکسته آوا !

 

چه پرسی ازمن: - « چرا خموشی؟ هجوم غم را نمی خروشی !

جدار شب را نمی خراشی، چرا بدی را شدی پذیرا ؟ »

 

- شکسته بازو گسسته نیرو، جدار شب را چگونه ریزم ؟

سپاه غم را چگونه رانم، به پای بسته، به دست تنها ؟

 

خروش گفتی ؟ چه چاره سازد، صدای یک تن، درین بیابان ؟

خراش گفتی ؟ که ره گشوده، به زور ناخن، ز سنگ خارا ؟

 

بخوان خدا را، دلم گرفته، دلم گرفته، دلم گرفته !

درین سیاهی، از آن افق ها، شبی زند سر، سپیده آیا ؟

***فریدون مشیری

 

سلام به همه ی بچه های اقتصاد... 

امیدوارم تعطیلات به همتون خوش گذشته باشه... 

میبینمتون...

آبی

آسمان گفت ز قرمز خالیم

عشق می ورزم که استقلالیم

 .........................................................................

این مایه ی افتخار و خوش اقبالیست 

عرش از تب و تاب رنک قرمز خالیست 

آبیست تمام آسمان ای گل من 

شاید که خدای ما هم استقلالیست

سلام  

آدام اسمیت ٬ آلفرد مارشال ٬ رابینس ٬ من ودیگر دانشمندان علم اقتصاد سال خوب و خوش و سرشار از موفقیت  را برای شما و خانواده محترمتان آرزومندیم... 

انشاالله خوشی ها عین آوار بریزه روی سرتون...

داستان جالب

چوپانی مشغول چراندن گله گوسفندان خود در یک مرغزار دورافتاده بود. ناگهان سروکله ی یک اتومبیل جدید کروکی از میان گرد و غبار جادههای خاکی پیدا میشود. رانندهی آن اتومبیل که یک مرد جوان با لباس Brioni ، کفشهای Gucci ، عینک Ray-Ban و کراوات YSL بود، سرش را از پنجره اتومبیل بیرون آورد و پرسید: اگر من به تو بگویم که دقیقا چند راس گوسفند داری، یکی از آنها را به من خواهی داد؟
چوپان نگاهی به جوان تازه به دوران رسیده و نگاهی به رمهاش که به آرامی در حال چریدن بود، انداخت و با وقار خاصی جواب مثبت داد.

جوان، ماشین خود را در گوشهای پارک کرد و کامپیوتر Notebook خود را به سرعت از ماشین بیرون آورد، آن را به یک تلفن راه دور وصل کرد، وارد صفحه ی NASA روی اینترنت، جایی که میتوانست سیستم جستجوی ماهوارهای ( GPS ) را فعال کند، شد. منطقه ی چراگاه را مشخص کرد، یک بانک اطلاعاتی با ۶۰ صفحه ی کاربرگ Excel را به وجود آورد و فرمول پیچیدهی عملیاتی را وارد کامپیوتر کرد.
بالاخره ۱۵۰ صفحه ی اطلاعات خروجی سیستم را توسط یک چاپگر مینیاتوری همراهش چاپ کرد و آنگاه در حالی که آنها را به چوپان میداد، گفت: شما در اینجا دقیقا ۱۵۸۶ گوسفند داری.
چوپان گفت: درست است. حالا همینطور که قبلا توافق کردیم، میتوانی یکی از گوسفندها را ببری.


آنگاه به نظاره ی مرد جوان که مشغول انتخاب کردن و قرار دادن آن گوسفند در داخل اتومبیلش بود، پرداخت. وقتی کار انتخاب آن مرد تمام شد، چوپان رو به او کرد و گفت: اگر من دقیقا به تو بگویم که چه کاره هستی، گوسفند مرا پس خواهی داد

مرد جوان پاسخ داد: آری، چرا که نه!

چوپان گفت: تو یک مشاور هستی.

مرد جوان گفت: راست میگویی، اما به من بگو که این را از کجا حدس زدی؟

چوپان پاسخ داد: کار ساده ای است. بدون اینکه کسی از تو خواسته باشد، به اینجا آمدی. برای پاسخ دادن به سوالی که خود من جواب آن را از قبل میدانستم، مزد خواستی. مضافا، اینکه هیچ چیز راجع به کسب و کار من نمیدانی، چون به جای گوسفند، سگ مرا برداشتی.

تو بمان...

 همه می پرسند

  چیست در زمزمه مبهم آب

  چیست درهمهمه دلکش برگ

  چیست در بازی آن ابر سپید

  روی این آبی آرام بلند

  که تو را می برد اینگونه به ژرفای خیال

  چیست درخلوت خاموش کبوترها

  چیست در کوشش بی حاصل موج

  چیست در خندهء  جام

  که تو چندین ساعت

                       مات و مبهوت به آن می نگری

  نه به ابر 

  نه به آب

  نه به برگ

  نه به این آبی آرام بلند

  نه به این خلوت خاموش کبوترها

  نه به این آتش سوزنده  که لغزیده  به جام

  من به این جمله نمی اندیشم

  من مناجات درختان را هنگام سحر

  رقص عطر گل یخ را با باد

  نفس پاک شقایق را درسینه کوه

  صحبت چلچله ها را با صبح

  بغض پاینده هستی را در گندم زار

  گردش رنگ و طراوت را در گونه گل

  همه را می شنوم

                         می بینم

  من به این جمله نمی اندیشم

                         به تو می اندیشم

  ای سراپا همه خوبی

  تک و تنها به تو می اندیشم

  همه وقت

                         همه جا

  من به هر حال که باشم  به تو می اندیشم

  تو بدان این را تنها تو بدان

  تو بیا 

  توبمان با من تنها تو بمان

  جای مهتاب به تاریکی شبها تو بتاب

  من فدای تو

                     به جای همه گلها تو بخند

  اینک این من که به پای تو درافتاده ام باز

  ریسمانی کن از آن موی دراز

  تو بگیر

             تو ببند

                         تو بخواه

  پاسخ چلچله ها را تو بگو

  قصه ابر وهوا را تو بخوان

  تو بمان با من تنها تو بمان

  در دل ساغرهستی تو بجوش

  من همین یک نفس ازجرعه جانم باقی است

  آخرین جرعهء این جام تهی را تو بنوش.

                                             فریدون مشیری                                   

یران در رده 145 در کنار تانزانیا، لیبی و سوریه

گروه انتشاراتی و اطلاعاتی اینترنشنال لیوینگ تازه‌ترین گزارش خود درباره شاخص کیفیت زندگی در کشورهای مختلف جهان را منتشر کرد.

در گزارش منتشر شده از سوی این گروه اطلاعاتی کشور آمریکا از نظر شاخص کیفیت زندگی در میان 192 کشور جهان در صدر قرار گرفته و نیوزلند و مالت نیز رده‌های دوم و سوم را به خود اختصاص داده‌اند. فرانسه، موناکو، بلژیک، آلمان، اتریش، بریتانیا و ژاپن نیز در رده‌های چهارم تا دهم قرار گرفته‌اند. در پایین این رده‌بندی نیز نام کشورهایی مانند سومالی، چاد، یمن، سودان، آنگولا، گینه، گینه استوایی، سیرالئون و افغانستان به چشم می‌خورد. در این رده‌بندی کشورهای جهان براساس 9 شاخص و امتیاز نهایی از 100 نمره رده‌بندی شده‌اند. ایران در این رده‌بندی با کسب نمره 50 در رده 145 قرار گرفته است. نمره ایران در این رده‌بندی با کشورهای ازبکستان، امارات متحده عربی، هند، تانزانیا، لیبی و سوریه برابر است.
هزینه زندگی، فرهنگ و آموزش، اقتصاد، محیط زیست، ‌آزادی، بهداشت، زیرساخت‌ها، ایمنی و ریسک و آب و هوا 9 شاخصی هستند که براساس آنها این رده‌بندی شکل گرفته است. هزینه زندگی 20 درصد، فرهنگ و آموزش 10 درصد، اقتصاد 15 درصد، محیط زیست پنج درصد،‌آزادی 10 درصد، بهداشت 10 درصد، زیرساخت‌ها 10 درصد، ایمنی و ریسک 10 درصد و آب و هوا 10 درصد در تعیین نمره نهایی هر کشور نقش دارند.
خودتون مقایسه کنید از کجا به کجا رسیدیم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

زندگی در خوابگاه!!!

ساعت ۲ نصف شب یک اتاق

  ساعت ۳ نصف شب کل خوابگاه منهای سرپرست

   ساعت ۴ صبح هنگام خواب       

 

 وضعیت تحصیل در خوابگاه

  اولین روزهای خوابگاه

  گفت و گوی صمیمانه برسرآماده کردن صبحانه بعد از گذست چند روز 

  پایان گفت و گو 

  امکانات غذایی در خوابگاه 

  طریقه ظرف شستن در خوابگاه   

   اواخر ترم وضعیت ۷۰درصد دانشجویان

  و این هم آخر عاقبتش!!

دل نوشته

                منظومه ها




 پس این ها همه اسمش زندگی است

 دلتنگی ها دل خموشی ها ثانیه ها دقیقه ها

حتی اگر تعدادشان به دو برابر آن رقمی که برایت نوشته ام برسد

ما زنده ایم چون بیداریم

ما زنده ایم چون می خوابیم

 و رستگار و سعادتمندیم

زیرا هنوز بر گستره ویرانه های وجودمان پانشینی

برای گنجشک عشق باقی گذاشته ایم

خوشبختیم زیرا هنوز صبح هامان آذین ملکوتی بانگ خروس هاست

سرو ها مبلغین بی منت سر سبزی اند

 و شقایق ها پیام آوران ایه های سرخ عطر و آتش

برگچه های پیاز ترانه های طراوتند

و فکر من

واقعا فکر کن که چه هولناک می شد اگر از میان آواها

بانگ خروس رابر می داشتند !

و همین طور ریگ ها

 و ماه

 و منظومه ها

 ما نیز باید دوست بداریم ... آری باید

زیرا دوست داشتن خال با روح ماست !
کل حسین پناهی

چی میشد اگه امکان داشت...

لحظه رفتنیست و خاطره ماندنی٬ تمام ادبیات عشق را به نگاهی میفروختم اگر لحظه ماندنی میشد و خاطره رفتنی 

دکتر شریعتی

...........میلاد دلیل خلقت مبارک..........

دست ساقی چون سر خم را گشود 

جز محمد هیچ کس آنجا نبود 

آفرینش بر مدار عشق بود 

( مصطفی ) آیینه دار عشق بود 

( میم ) او شد مرکز پرگار عشق 

در تجلی بر سر بازار عشق 

تا قلم بر حلقه ( صاد ) ش رسید 

شد الم نشرح لک صدرک پدید 

( طا ) طریق عشق بازی را نوشت 

( فا ) فروغ سر فرازی را نوشت 

( یا ) یقین عشق بازان را نگاشت 

خلق عالم بیش از این یارا نداشت 

دست حق تا خشت آدم را نهاد 

بر زبانش نام خاتم را نهاد 

ز ( احمد ) تا احد یک میم فرق است 

جهانی اندر این یک میم غرق است 

یقینا میم ( احمد ) میم مستی است 

که سر مست جمالش چشم هستی است 

ز ( احمد ) هر دو عالم آبرو یافت 

دمی خندید و هستی رنگ و بو یافت 

اگر ( احمد ) نبود آدم کجا بود...؟ 

خدا را آیه محکم کجا بود...؟ 

چه میپرسی کین ( احمد ) کدام است... 

که ذکرش لذت شرب مدام است 

همان ( احمد ) که آوازش بهار است 

( محمد ) میم و حا و میم و دال است 

تدارک بخش عدل و اعتدال است

( محمد ) رحمة للعلمین است 

.........شرافت بخش صد روح الامین است......

اما.... 

به قول شهریار... 

که لسان غیب خوش تر بنوازد این نوا را...........

 

ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد 

دل رمیده ی مارا انیس و مونس شد 

نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت 

به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد

قدری تامل کنید

وصیت نامه حسین پناهی 

قبر مرا نیم متر کمتر عمیق کنید تا پنجاه سانت به خدا نزدیکتر باشم.
بعد از مرگم، انگشت‌های مرا به رایگان در اختیار اداره انگشت‌نگاری قرار دهید.
به پزشک قانونی بگویید روح مرا کالبدشکافی کند، من به آن مشکوکم!
ورثه حق دارند با طلبکاران من کتک ‌کاری کنند.
عبور هرگونه کابل برق، تلفن، لوله آب یا گاز از داخل گور اینجانب کیدا ممنوع است.
بر قبر من پنجره بگذارید تا هنگام دلتنگی، گورستان را تماشا کنم.
کارت شناسایی مرا لای کفنم بگذارید، شاید آنجا هم نیاز باشد!
مواظب باشید به تابوت من آگهی تبلیغاتی نچسبانند.
روی تابوت و کفن من بنویسید: این عاقبت کسی است که زگهواره تا گور دانش بجست.
دوست ندارم مردم قبرم را لگدمال کنند. در چمنزار خاکم کنید!
کسانی که زیر تابوت مرا می‌گیرند، باید هم قد باشند.
شماره تلفن گورستان و شماره قبر مرا به طلبکاران ندهید.
گواهینامه رانندگیم را به یک آدم مستحق بدهید، ثواب دارد.
در مجلس ختم من گاز اشک‌آور پخش کنید تا همه به گریه بیفتند.
از اینکه نمی‌توانم در مجلس ختم خودم حضوریابم قبلا پوزش می طلبم

البته ناگفته نمونه ما با اقای پناهی یه فامیلی دور هم داریم

حافظ به خود نپوشید این خرقه ی می آلود  

ای شیخ پاکدامن معذور دار مارا 

خیلی وقت نیست که به وبلاگ سر میزنم.اگه مطلبی تکراری بود پیشاپیش از همه عذر میخوام

یک شبی مجنون نمازش را شکست 

بی وضو در کوچه ی لیلا نشست 

عشق آن شب مست مستش کرده بود 

فارق از جام الستش کرده بود 

گفت یا رب از چه خوارم کرده ای 

بر صلیب عشق دارم کرده ای 

خسته ام زین عشق دل خونم مکن 

من که مجنونم تو مجنونم مکن 

مرد این بازیچه دیگر نیستم 

این تو و لیلای تو من  نیستم 

گفت ای دیوانه لیلایت منم ...!!!

در رگت پیدا و پنهانت منم 

سالها با جور لیلا ساختی 

من کنارت بودم و نشناختی...!!! 

دکتر شریعتی

دو تا جمله ی قشنگ از شریعتی برای دوستداران این بزرگمرد ٬ 

 

مخصوصا جناب آقای پناهی: 

 

بمانیم تا کاری کنیم٬نه اینکه کاری کنیم تا بمانیم(دکتر علی  

 

شریعتی) 

 

به خوبی بیشتر از قشنگی فکر کن چون همه ی خوبیها قشنگند  

 

ولی  

 

همه ی قشنگی ها خوب نیستند.(دکتر علی شریعتی)

پدر٬مادر٬ما متهمیم....

پدرمومن من ... مادر مقدس من ... نماز تو یک ورزش تکراری است بدون هیچ اثر اخلاقی و اصلاح عملی و حتی نتیجه بهداشتی ! که صبح و ظهر و شب انجام می دهی اما نه معانی الفاظ و ارکانش را می دانی و نه فلسفه حقیقی و هدف اساسی اش را می فهمی. تمام نتیجه کار تو و آثار نماز تو این است که پشت تو قوز درآورد و پیشانی صافت پینه بست و فرق من بی نماز با تو نمازگزار فقط این است که من این دو علامت تقوی را ندارم!

تو می گویی: نماز خواندن با خدا سخن گفتن است. تصورش را بکن کسی با مخاطبی مشغول حرف زدن باشد اما خودش نفهمد که دارد چه می گوید؟ فقط تمام کوشش اش این باشد که با دقت و وسواس مضجکی الفاظ و حروف را از مخارج اصلی اش صادر کند. اگر هنگام حرف زدن "ص" را "س" تلفظ کند حرف زدنش غلط می شود اما اگر اصلا نفهمد چه حرفهایی می زند و به مخاطبش چه می گوید غلط نمی شود!

اگر کسی روزی پنج بار و هر بار چند بار با مقدمات و تشریفات دقیق و حساس پیش شما بیاید و با حالتی ملتمسانه و عاجزانه و اصرار و زاری چیزی را از شما بخواهد و ببینید که با وسواس عجیبی و خواهش همیشگی خود را تلفظ می کند اما خودش نمی فهمد که چه درخواستی از شما دارد چه حالتی به شما دست می دهد؟ شما به او چه می دهید؟ و وقتی متوجه شدید که این کار برایش یک عادت شده و یا بعنوان وظیفه یا ترس از شما هم انجام می دهد دیگر چه می کنید؟ گوشتان را پنبه نمی کنید؟

اگر خدا از آدم خیلی بی شعور و بلکه آدمی که مایه مخصوص ضد شعور دارد بدش بیاید همان رکعت اول اولین نمازش با یک لگد پشت به قبله از درگاه خود بیرونش می اندازد و پرتش می کند توی بدترین جاهای جهان سوم تا در چنگ استعمار همچون چهارپایان زبان بسته ی نجیب بار بکشد و خار هم نخورد و شکر خدا کند و در آرزوی بهشت آخرت در دوزخ دنیا زندگی کند و در لهیب آتش و ذلت و جهل و فقر خود ابولهب باشد و زنش حماله الحطب!!!

و اگر خدا ترحم کند رهایش می کند تا همچون خر خراس تمام عمر بر عادت خویش در دوار سرسام آور بلاهت دور زند و دور زند و دور زند...... و در غروب یک عمر حرکت و طی طریق در این" مذهب دوری" به همان نقطه ای رسد که صبح آغاز کرده بود. با چشم بسته تا نبیند که چه می کند و با پوز بسته تا نخورد از آنچه می سازد! و این است بنده مومن آنچه عفت و تقوی می گویند.

کجایی پدر مومن من... مادر مقدس من... وای بر شما نمازگزارانی که سخت غافلید و از نماز نیز. در خیالتان  خدای آسمان را نماز می برید و در عمل بت های قرن را. خداوندان زمین را... 

بت هایی را که دیگر مجسمه های ساده و گنگ و عاجز عصر ابراهیم و سرزمین محمد نیستند...